خالد حاج محمدی : روزنامه جمهوری اسلامی ٣٠ آبان٬ به نقل از خامنه ای در دیدار بسیجیان در روز چهارشنبه ٢٧ آبان و سردادن شعار مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه از جانب آنها آورده است که: « نمی شود هر فردی را به مجرد یك خطا منافق نامید و همچنین نمی توان هر فردی را به دلیل اختلاف نظر و دیدگاه ضد ولایت فقیه خواند ».
خطاب خامنه ای صفوف نیروهای جناح حاکم است که جناح سبز را ضد ولایت فقیه مینامند. خامنه ای جنبش سبزرا به عنوان بخشی از جمهوری

اسلامی در جایگاه واقعی خود گذاشته است. میخواهد صفوف جمهوری اسلامی را متوجه این حقیقت کند که وجود اختلاف نظر و دیدگاه با سبزها دلیل نمیشود که آنها را ضد ولایت فقیه نامید.
آنچه خامنه ای بیان کرده است٬ حقیقتی است آشکار که خود سران سبز از رفسنجانی و خاتمی تا موسوی و کربی٬ به کرات بیان کرده اند. آنها مخالف جمهوری اسلامی نیستند٬ مخالف ولایت فقیه نیستند٬ حتی اگر شخص ولیه فقیه را هم قبول نداشته باشند. حفظ جمهوری اسلامی استراتژی اعلام شده هر دو جناح است. این را ما به روشنی از همان روز اول اعلام کردیم. اختلاف آنها بر سر شیوه و راه و روش بهتر حفظ جمهوری اسلامی است. گفتیم آنها بخشهای مختلف بورژوازی ایران را نمایندگی میکنند و حفظ نظام بردگی و حاکم کردن استبداد برای سیادت طبقات حاکم٬ حلقه مهم پیشبرد این سیادت و امر مشترک آنها است. گفتیم آنهایی که به نام دفاع از آزادی٬ دفاع از رفاه و آسایش٬ مردم متنفر از جمهوری اسلامی را زیر پرچم سبز بردند٬ به مردم دروغ گفتند. گفتیم نیروهای صف سبز از راست تا چپ آن٬ طیفهای یک جنبش هستند و آگاهانه و حول منافع مشترک در روز قدس و نماز جمعه حضور به هم رسانده اند. اما تلاش آنها برای بردن مردم به میدان جنگی که به آزادی و رفاه و بهبودی در زندگی مردم مربوط نیست٬ تنها استفاده ابزاری از مردم انقلابی برای پیشبرد اهداف ارتجاعی خود است. گفتیم راه مرددم انقلابی از صف سبز و احزاب رنگارنگ آن جدا است. و گفتیم اعتراض به جمهوری اسلامی٬ اعتراض به فقر و نابرابری٬ اعتراض به زن ستیزی و فرهنگ اسلامی٬ باید روی پای خود و در دفاع از همین خواستها شکل بگیرد و این صفی در مقابل سبز موسوی و سیاه احمدی نژاد است. اینجا و در همین زمینه توجه خوانندگان را به تکه ای از بیانیه پلنوم ۱۵ کمیته مرکزی حزب حکمتیست٬ "آنچه باید آموخت!" جلب میکنم:
پُـشت پرده دود
تشخیص ماهیت دعوائی که میان جناحهای رژیم در جریان بود کار سختی نبود اگر جامعه ایران با پرده استتار دود فریب و ریاکاری میدیا و جریانات سیاسی، فرهنگی و فکری بورژوازی روبرو نشده بود. در پس پرده دودی که بر فضای جامعه ایران گستردند منفعت سر راست بورژوازی را به عنوان انقلاب، به عنوان آزادی و به عنوان عدالت اقتصادی به مردم قبولانند.
از یک طرف صفی تشکیل شد که از موسوی، کروبی و رفسنجانی تا اوباما، براون و سارکوزی، از داریوش همایون، سلطنت طلبان پیوسته به دو خرداد تا کهنه چپی های تازه لیبرال شده، از گنجی و حجاریان تا حزب بی بی سی و سی ان ان، و از شاخه های مختلف حزب توده تا بورژواناسیونالیستهای حزب کمونیست کارگری در آن حضور به هم رساندند. صفی که سر انجام سر از نماز جمعه رفسنجانی و روز قدس جمهوری اسلامی در آوردند. این نماز جمعه و این جنبش سبز میعادگاه و نقطه ملاقات همه این جریانات بود. آنها مردم را پای صندوقهای رای کشاندند و بعد هم به خیابان آوردند و قهرمانیهای این مردم چشم بسته به خیابان آمده را به عنوان سند حقانیت به همان مردم تحویل دادند.
از طرف دیگر شارلاتانهای مستعضف پناه و دلسوزان محدودنگر فقرا، به همراه جریانات همزاد خود در فلسطین و لبنان و در دنیای اسلامزده شرق، صف وسیعی از طبقه کارگر، زحمتکشان و تهیدستان شهری و روستائی ایران را در حمایت از احمدی نژاد به پای صندوقهای رای کشاندند. و بعدا در عروج اعتراضات شهری با انگشت گذاشتن بر ترکیب و مضمون طبقاتی جنبش سبز، طبقه کارگر و زحمتکشان را به بی تفاوتی سوق دادند و مانع از آن شدند که طبقه کارگر به نام خود و با قدرت خود از شکاف میان جناحهای رژیم در خدمت منافع خود بهره گیرد، صف خود را مستحکم تر، آگاه تر و متحد تر کند.

در این میان، صدای طبقه کارگر، صدای حقیقت، در غوغای تبلیغاتی بورژوازی در سطح جهان محو شد و مشعل راهنمای کمونیسم طبقه کارگر در ظلمات پرده دود بورژوازی کم سو نمود. این صدا و این مشعل تنها از جانب تعداد معدودی از کمونیستها، از جمله حزب حکمتیست، بلند شد.
امروز که دیگر واقعیات، پرده استتار بورژوازی بر جامعه را تا حدی کنار زده، امروز که حماقت آخر خط سبز آشکار شده، و معلوم شده است که بر اساس استراتژی انقلاب سبز و سیاه مبارزه برای خلاصی فرهنگی، جدال برای رهائی از دست اسلام سیاسی و مبارزه برای عدالت اقتصادی از طریق مسابقه در کثرت شرکت کنندگان سبز یا سیاه در نماز جمعه ائمه سبز و سیاه و در روزهای قدس و عاشورا و تاسوعا و غیره نیز دنبال میشود، اوج تقلب باید روشن شده باشد. آخرِ خط سبز و سیاه، اوج انقلابیگری سبز، رهبران و احزاب شرکت کننده در آن از یک طرف، و دامنه و عمق عدالت خواهی جریانات لمپن مستضعف پناه فاشیست اسلامی از طرف دیگر روشن شده است. به همراه این واقعیت تلخ، هر انسان آزادیخواهی که در این ماجرا شرکت کرد به فکر میافتد که چرا از اینجا سر در آورده است؟ سرنگونی جمهوری اسلامی و آزادی و برابری پیش کش چرا از صف نماز جمعه، روز قدس و عاشورا و تاسوعا سر در آورده است؟