صفوف حزب مشروطه دچار اغتشاش است و در چند ماه گذشته دامنه آن ابعاد وسیعی گرفته است. اختلاف در صفوف این جریان حول دفاع رضا پهلوی از فدرالیسم به عنوان "یک راه حل"، و اظهارات او در کنفرانس های متعدد، مبنی بر اینکه "بر شمردن ایرانیان در زمره یک ملت یک پارچه اشتباهی ژرف است"، خود را نشان میدهد. در این زمینه جدل قلمی تندی در صفوف ناسیونالیسم ایرانی و خصوصا در حزب مشروطه در جریان است که در راس آن داریوش همایون و تعدادی از ناسیونالیستهای دو آتشه ایرانی قرار دارند.
این اختلافات تا جائی پیش رفته است که سران حزب مشروطه قید دفاع از رژیم سلطنتی را، که رضا پهلوی سنبل آن بود، را زده اند. اکنون با حاشیه

ای کردن سلطنت و تاکید بر جمهوریت و حکومتی بر مبتنی بر لیبرالیسم و تاکید بر تمامیت ارضی ایران و خدشه ناپذیری مرزهای "پرگوهر"، تلاش میکنند که از طرح رضا پهلوی فاصله بگیرند. یک کمپین ناسیونالیستی تمام عیار حول ایران یکپارچه و قدوسیت آن٬ به قول همایون "هسته سختی هست که نخواهد گذاشت" طرح فدرالیسم اجرا شود٬ مدعی اند که رضا پهلوی که قرار بود به عنوان وارث رژیم پهلوی٬ سنبل وحدت ملی و مدافع تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران باشد٬ قید این وظیفه "خطیر" را زده است.

اما واقعیت فراتر از اینها است. اغتشاش در صفوف مشروطه خواهان قدیمی تر است. این اختلافات نه از چرخش رضا پهلوی شروع شده است و نه پایه آن بر سر فدارلیسم و تمامیت ارضی است. دفاع رضا پهلوی از فدارالیسم و نشست و برخاست با جریانات قومی و ناسیونالیستی٬ به بستری برای به سرانجام رساندن اختلافات بنیادی تر این طیف بر سر استراتژی و بحران هویتی دامنگیر جنبش شان، تبدیل شده است.

پرچمی که طیف اپوزیسیون پروغرب با همه شاخه ها و شخصیتهایش در دست داشت٬ ایرانی قدرتنمند و یکپارچه بود. این طیف، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را در سی سال گذشته نمایندگی کرده است. به تاریخ ایران و ایرانیت٬ فرهنگ و سنت و شاهان ایران و رژیم پهلوی افتخار میکرد، و بازگرداندن ایران به آن دوران را به عنوان "دوران طلایی"٬ به بورژوازی ایران وعده میداد. آنچه در این دوران و خصوصا در یک دهه اخیر ترک برداشته است همین پلاتفرم و همین استراتژی است. پلاتفرم و استراتژی که بخش دیگری از بورژوازی آن را از آن خود کرد. ماجرا از این قرار است که:

جمهوری اسلامی بدنبال شکست آمریکا در عراق و نزول موقعیتش در دنیا٬ به یکی از نیروهای اصلی در منطقه تبدیل شد. کنار رفتن سیاست رژیم چنج و گزینه نظامی از جانب دول غربی٬ از طرفی نشانه شکست آمریکا در عراق و پایان موقعیت "یکه تاز" آن در دنیا است٬ و از طرف دیگر جایگاه جمهوری اسلامی در منطقه و تحمیل حکومت ایران در جهان چند قطبی را از جمله به دول غربی و در راس آن دولت آمریکا نشان میدهد.

موقعیت کنونی جمهوری اسلامی در دنیای امروز و وزن و جایگاه آن مطلقا با "دوران طلائی" مورد دفاع حزب مشروطه و طیف های مختلف اپوزیسیون پرو غرب قابل قیاس نیست. در این دوره، دولت ایران و در راس آن جناح احمدی نژاد – خامنه ای٬ پرچم ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی را، یا به قول داریوش همایون "ناسیونالیسم سربلند کرده ایرانی" را در دست داشته است. این تحولات، بنیادهای فکری و استراتژیکی کل جریانات پرو غرب را لرزانده است. آنچه این جریان در سیاست ایران و در دنیای امروز وعده میداد٬ امروز پرچم آن در دست احمدی نژاد است و جمهوری اسلامی آنرا متحقق کرده است. تحولات دوره اخیر٬ از برسمیت شناختن جمهوری اسلامی به عنوان یک پای تحولات خاورمیانه از جانب دول غربی و تلاش برای مدارا کردن و جلب توافق آن٬ تا سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی و باز کردن دست سرمایه خصوصی و کاستن دامنه دخالت دولت٬ کل اپوزیسیون بورژوائی ایران و در راس آن اپوزیسیون پروغرب را "کیش مات" کرده است. آنچه آقای همایون و حزب مشروطه اش به نام "لیبرالیسم" و "دمکراسی لیبرال" نوید میدهد٬ چیزی فراتر از استبداد حاکم و استثمار وحشیانه طبقه کارگر و آزاد کردن افسار سرمایه و بازار آزاد نیست. یعنی همان سیاستی که احمدی نژاد درحال اجرای آن است. داریوش همایون به عنوان چهره اصلی و استراتژیسین این طیف به همین دلیل و با درک این حقایق٬ چندین سال است با هر گونه سرنگونی طلبی سر جنگ دارد. اعلام اینکه اگر به ایران حمله شود در کنار جمهوری اسلامی خواهد ایستاد٬ و محکوم کردن هر نوع جنگ مسلحانه در خود ایران به عنوان اینکه "مردم این طریقه را رد کرده اند"٬ و بالاخره امید بستن به تحولات درونی جمهوری اسلامی و تبدیل شدن به یکی از طرفداران پروپاقرص جنبش سبز٬ در همین رابطه است.

رضا پهلوی مستقل از اینکه در میان این طیف شخص "لیبرال" تری است٬ با هر تعبیر و به هر شکلی، هنوز خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است. او در دوره جورج بوش، به دخالت دول غربی برای کنار گذاشتن جمهوری اسلامی امید بسته بود. طرفداری از محاصره اقتصادی "هوشمندانه" ایران، و فشار سیاسی به جای دیپلماسی٬ گزینه رضا پهلوی و توصیه او به دول غربی بود. این امید به دلایل فراوان که بخشا مورد اشاره قرار گرفت٬ حاشیه ای شد. کنار آمدن و توافق با جمهوری اسلامی جای رژیم چنج را گرفت. و رضا پهلوی به وضعیت مشابه داریوش همایون دچار شد. تفاوت این جا است که رضا پهلوی پس از قطع امید از آمریکا و دخالت دول غربی، تا این لحظه به تحولات درونی جمهوری اسلامی امید نبسته است. او امیدی به جنبش سبز ندارد و کماکان خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی است. تلاش رضا پهلوی برای توافق با جریانات قومی و نمایندگان خودگمارده "ملیتها"، نه از سر علاقه و اعتقاد او به فدرالیسم٬ بلکه تلاشی است برای جمع کردن کل این نیروها و ایجاد توافقاتی با آنها به عنوان راه حلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی. فدرالیسم آوانسی است که رضا پهلوی به جریانات قومی میدهد تا جوابی به سرنگونی طلبی خود بدهد.

آنچه که رضا پهلوی از آن غافل است این حقیقت است که جریانات قومی مورد نظر او، که غالبا پس از حمله به عراق شکل گرفتند ٬ خود محصول همان دوره اند. فدرالیسم در ایران، زنده شدن آن، و روئیدن قارچ گونه طیف متنوعی از جریانات قومی و ناسیونالیستی قدیم و جدید، که به کمک مدیای غربی اسم و نام و نشان پیدا کردند٬ از تولیدات سیاست جنگی آمریکا و سیاست حمله نظامی دوره جرج بوش است.

پیوستن جریانات مختلف نایسونالیست کرد به مجموعه ای از سرداران بی لشگری که به نام کرد٬ ترک٬ بلوچ٬ عرب و.. عروج کردند٬ و تحرکات آنها محصول دوره "برباد رفته" گذشته است. جریاناتی که با حاشیه ای شدن گزینه نظامی و جنگ با ایران٬ خود حاشیه ای شدند. اینها قرار بود زیر سایه حمله نظامی دول غربی٬ با پول و امکانات امریکا در مناطق مختلف سر در آورند و دارودسته هائی را به نام "ملیتهای" مختلف جمع کنند و با اشاعه نفرت قومی جایی برای خود پیدا کنند. تمام امید این جریانات به خون کشیدن کل جامعه ایران در جنگی ویرانگر بود تا در سایه آن و با پول و اسلحه آمریکا، نیرو شوند. آن دوران گذشت و مدتها است که از انتظار "سرداران" این لشگر و پرسه زدن در دالانهای سفارتخانه های امریکا خبری نیست. این جریانات از نفس افتاده اند، بجز در کردستان ایران٬ تنها اسامی هستند که هر چندگاهی در کنفرانسی حضور به هم میرسانند.


واقعیت این است که در این دوره، کل طیف فدرالیست چی ها شانسی ندارند. این نیروها تنها در شرایط جنگ٬ اغتشاش و هرج و مرج٬ تنها در دورانی که شیرازه مدنیت و جامعه به هم بریزد٬ میتوانند بر بستر یک نفرت عمیق قومی و مذهبی و کشتار مردم تحت نام کرد و فارس و ترک و عرب و.. رشد کنند. همه چیز از تیره و تار بودن آینده راه حل رضا پهلوی گواه میدهد. با این وصف، و علیرغم این واقعیت، غفلت در مقابل ویروس قومی و مذهبی و ناسیونالیستی، خطا فاحشی است. جامعه در مقابل این ویروس و اپیدمی چندان واکسنه نیست. در دنیای امروز که میتوان هر جنایت و توحشی را به کمک مدیای نوکر و فاسد مهندسی کرد، میتوان هر خرافه ای را به "افکار عمومی" تبدیل کرد و اذهان را حول آن شکل داد و حقایق را زیر خاک کرد، چنین عقب گردهائی دور از انتظار نیست. لذا همیشه نسبت به رشد ویروس قومی بر دوش روشنفکران و دگراندیشان معیوب و گروهای قومی و باندسیاهی، کسانی که حاضرند برای منفعت خود در شهر و کوچه و خیابان جنگ صلیبی و قومی براه بیندازند٬ باید هوشیار بود.

داریوش همایون در این دوره بیش از هر زمان به تحولات درون جمهوری اسلامی چشم دوخته است. دفاع از تمامیت ارضی٬ "کمپین اش" علیه فدرالیسم، جنبشی که امروز حضور چشمگیری ندارند، و صف کشیدن ناسیونالیستهای دو آتشه علیه رضا پهلوی٬ ابزار کار دیگری است. این کمپین قرار است ابزار بسیج ناسیونالیست ایرانی حول پرچم و استراتژی جنبش سبز باشد.

اما مشکل این است که کشتی جنبش سبز هم به گل نشسته است. واقعیت این است که جنبش سبز، و کل تحرکاتی که تحت هژمونی جنبش سبز صورت گرفت٬ فروکش کرده است. هم اکنون صفوف سبز نیز دچار سردرگمی و اغتشاش است. این جنبش که بخش اعظم اپوزیسیون راست و چپ جمهوری اسلامی را حول افق خود٬ زیر یک چتر آورد٬ امروز خود در بحران است. جناح چپ آن که با آب و تاب قول تحولات جدی به نفع مردم میداد٬ پژمرده شد است٬. و سران این جنبش در فکر راههای دیگری برای ادامه جدال خود با جناح حاکم جمهوری اسلامی اند. این دوره در عین حال دوره بازبینی در صف مردم متوهمی است که به سبز امیدوار شدند. از این بازبینی هرچه در بیاد٬ دوره ای طلائی برای سبز را دربرنخواهد داشت. این دوره حداقل برای مردمی که به امید گشایشی در فضای سیاسی ایران دنبال سبز رفتند٬ دوره قطع امید از کل طیف رنگین کمان جنبش سبز است.

محور مشترک طیف سبز در این دوره مخالفت با جناح احمدی نژاد بوده است و این کماکان ادامه دارد. اما مشکل اعضا این طیف نیز از نوع همان بن بست استراتژی مشروطه خواهان است. مسئله این است که جناحی از بورژوازی ایران که احمدی نژاد آنرا نمایندگی میکند٬ کل استراتژی جریان سبز را پوچ کرده است. سیاست این دوره دولت ایران و تلاش برای واگذاری قدرت به بخش سرمایه خصوص٬ دنبال کردن اصل ٤٤ قانون اساسی و سیاست خصوصی سازی و زدن سوبسیدها به نفع بخش خصوص٬ و تلاش برای راه یابی به جامعه جهانی و بازار رقابتی سرمایه٬ جنبش سبز را هم خلع سلاح کرده است. امروز اعتراض جنبش سبز، و تقلیل دامنه آن به مسائلی چون "صدقه دادن دولت" به مردم و "ناکارآمدی" دولت احمدی نژاد و عدم اجرای کامل قانون اساسی و.. گواه همین حقیقت است. به یک زبان راه جنبش سبز، وعده و وعید هایش و امیدهایش به نوع معینی از اقتصاد و سیاست، را همین جناح در قدرت اجرا میکند. به این اعتبار خود جنبش سبز نیز وضع بهتری از حزب مشروطه ندارد. در یک کلام جنبش راست، اپوزیسیون بورژوایی رژیم، از سبز و مشروطه خواه تا رضا پهلوی، همه و همه خلع سلاح شده اند.

در این جدالها اما راه طبقه کارگر و زن و جوان جامعه از همه اینها جدا است. تمامیت ارضی و خدشه ناپذیری مرزهای آن توسط داریوش همایون٬ متکی به همان ملت سازی و ملت پرستی است که جریانات قومی و فدالیستی. آگر آقای همایون از موضع بورژوازی ایرانی "حفظ کل این جامعه" و "تمرکز قدرت" در دست دولت مرکزی را خواهان است٬ گروها و جریانات قومی نیز خواهان سهم خود در قدرت و ثروت همان جامعه و سیستم اند. جریانات قومی، مستقل از تنوع آنها و میزان وزنی که هر کدام دارند٬ تلاش میکنند با ملت سازی و تحت نام قومیت و با ایجاد شکاف قومی٬ خواهان سهمی از ثروت و قدرت در آن جامعه اند. "ملت عزیز ایران" یا کرد و عرب و ترک و.. برای کل این صف٬ اسم رمز کور کردن چشم بینایی این مردم به حقایق جامعه طبقاتی است. زدن داغ ملیت٬ قومیت و مذهب و.. بر پیشانی بخش عمده جامعه ، که در درد و رنج و مشقات روزانه خود همسرنوشت اند، ابزار فریب آنها و تلاش برای تبدیل این مردم به سربازان جنگی است که خود در آن کوچکترین نفعی ندارند. نه آقای همایون طرفدار تمامیت ارضی ایران٬ نه جریانات قومی و مذهبی٬ هیچکدام رفاه و آسایش مردم را نمایندگی نمیکنند. هیچکدام با سرکوب و استبداد٬ با استثمار طبقه کارگر ایران٬ با نظام نابرابر و ظالمانه مشکل ندارند. همگی مدافع بردگی مزدی و استثمار اکثریت مردم توسط اقلیت مفتخور جامعه اند. جنگ آنها بر سر سهم خود از ثروتی است که به قیمت بردگی بخش اعظم مردم ایران٬ به قیمت استثمار وحشیانه طبقه کارگر تولید میشود. این اختلافات از نگاه طبقه کارگر، جنگ سرمایه دارن به اسم ایرانی٬ ترک٬ بلوچ٬ کرد و عرب برای سهم خود از ثروت این جامعه است.
طبقه کارگر ایران برای بهبودی در زندگی خود٬ برای پایان دادن به فقر و محرومیت و استثمار٬ برای پایان دادن به نفاق در صفوف مردم به نام ملیت و مذهب و...٬ و برای نجات کل جامعه از شر جریانات ارتجاعی و قومی مذهبی٬ تنها راهش قرار دادن آلترناتیو کارگری و کمونیستی خود است. بشریت یا باید توحش موجود را بپذیرد یا آلترناتیو کارگری کمونیستی را به عنوان راه نجات از همه اینها انتخاب کند.
خالد حاج محمدی
١٥ دسامبر ٢٠١٠