با گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧، جامعه ایران آبستن تحولاتی بزرگ و به مراتب عمیق تر از تحولات آن دوره و انقلاب ٥٧ است. امروز شبح یک انقلاب دیگر بر فراز آسمان ایران در گشت و گذار است.

جمهوری اسلامی در نتیجه به شکست کشاندن انقلاب ٥٧ و عقب راندن مردمی سر کار آمد که به امید رفاه و آزادی کمر به نابودی حکومت پهلوی بستند و انقلاب ٥٧ را ممکن کردند. قدرت گیری جمهوری اسلامی به کمک دولتهای غربی و میدیای آنها و در دل یک نسل کشی کامل از انقلابیون ٥٧ ممکن شد و در این پروسه موقعیت خود را تحکیم کرد. امروز و بعد از چهل سال از آن تحول، "پیروزمندان" آن دوره، خود با سوالات و چالشهای به مراتب بزرگتر، عمیق تر و زیروروکننده تر از حاکمیت پهلوی روبرو هستند.

طبقه کارگر و بورژوازی ایران هر دو در این چهل سال تحولات بزرگی را از سر گذرانده اند، هر دو تجربه کسب کرده اند، بالغ تر و خودآگاه تراند و هر دو توهماتشان نسب به هم ریخته است. طول و عرض و موقعیت امروز هر دو در هر قیاسی با سال ٥٧ مطلقا قابل مقایسه نیست. بعلاوه خود انقلاب ٥٧ و ...

شرکت این دو طبقه در آن، امیال و آرزوهای هر کدام، تحولات آن دوره و قدرت گیری ارتجاع اسلامی و تندپیچهایی که از سر گذارنده شد، در تجربه امروز و صف بندی های سیاسی و خصوصا در تجربه این دو طبقه و احزاب و جنبشهای سیاسی آنها، ایفای نقش میکند. به همین اعتبار تحولات این دوره چه از زوایه طبقه کارگر و چه از زاویه بورژوازی ایران، چه از زوایه کمونیستها و چه از زاویه احزاب اصلی بورژوازیی و خود جمهوری اسلامی، با دوره انقلاب ٥٧ کاملا متفاوت است.

همزمان باید توجه کرد تحولات بزرگی که در این چهل سال در جهان روی داد و سیمای دنیا را تغییر داد نیز از فاکتورهای اصلی است که مهر خود را به تجربه مردم ایران و طبقه کارگر و کل احزاب سیاسی این جامعه زده است. مردم جهان و به طبع آن طبقه کارگر و مردم ایران فروپاشی بلوک شرق و به این اعتبار پایان جهان دو قطبی و موقعیت بشریت پس از آن و پیروزی "بازار آزاد" را تجربه کردند. جهانیان شاهد رقص و پایکوبی و تبلیغات وسیع قطب پیروز در غرب و رسانه های آنها به نام پایان "کمونیسم" بودند. شکست شوری را شکست کمونیسم و پایان هر نوع امیال و آرزوی برابری طلبانه نام گذشتند. بعد از این اتفاق و در جهان یک قطبی به رهبری بورژوازی غرب، بشریت در کل جهان شاهد دنیایی به مراتب سیاهتر از دوره قبل شد.

بشریت شاهد تعرض بورژوازی در همه جهان و در همه ابعاد به دستاوردهای آن، به رفاه و معیشت مردم، به حقوق سیاسی و فردی شهروندان و در یک کلام شاهد افسار گسیختگی بازار و فقر روز افزون کارگران و اکثریت بالایی از مردم جهان شد. امروز کارگران و محرومین جهان با قطع امید از حاکمین بر جهان، دنبال راهی برای جوابگویی به معضلاتی میگردند که زندگی اکثریت بزرگ جهانیان را به تباهی کشانده است. ما در این دوره جنگ در یوگسلاوی سابق، جنگ و ویرانی افغانستان، حمله به عراق، خاورمیانه ویران شده، ویرانی افریقا،عروج انواع جانواران آدمکش و جنایتکار از قبیل القاعده، داعش، بوکو حرام، جبهه النصر و ...، بودیم که همگی در دامن دولتهای بزرگ جهان و اساسا دول غربی و در خدمت مقاصد سیاسی آنها تولد یافتند، پا گرفتند، آموزش دیدند و پول و امکانات وسیع در اختیارشان قرار گرفت. بشریت نقش مخرب آنها را تجربه کرد و میلیونها نفر قربانی جنایات این دوره قدرتهای بین المللی و باندهای دست سازشان شدند.

تا جایی که به دوره کنونی و تحولات ایران برگردد، مهر کل این اتفاقات و تاثیرات آن در روانشناسی مردم ایران و در تجربه عینی و زمینی آنها، در توقعات امروز آنها و دانش و ذهنیت و امیال آنها نقش ایفا میکند. فقط برای مثال اگر در دوره انقلاب ٥٧ توهمی به غرب و در راس آن دولت آمریکا به عنوان نماینده آزادی، تمدن و رفاه وجود داشت، امروز در ذهن طبقه کارگر ایران و بخش بزرگی از مردم، حاکمین بر آمریکا به عنوان نمایند گان بربریت و توحش شناخته میشوند و به همین اعتبار اتکا به غرب در تحولات آتی ایران را به عنوان سمی خطرناک و مخرب و ضد تمدن می شناسند.

کل این حقایق بر صف بندی طبقاتی در جامعه ایران، بر ریختن توهمات و پولاریزاسیون سیاسی در این جامعه تاثیر داشته است. همین حقیقت تحولات این دوره و عمق و دامنه آنرا از انقلاب ٥٧ متفاوت کرده است. اولین و شاید مهترین تفاوت این دوره ریختن توهم به ضرورت یک صف همه با هم با محوریت "جمهوری اسلامی باید برود" است، چیزی که در انقلاب ٥٧ سایه خود را بر روند انقلاب انداخت. امروز همه به نوعی میگویند که توافق بر سر رفتن و مخالفت با جمهوری اسلامی دلیلی بر نزدیکی نیروهای سیاسی نیست. امروز بخش بزرگی از مردم ایران اذعان دارند که رفتن جمهوری اسلامی تنها قدم اول و حتی بخش ساده مسئله است و مهمتر بعد از جمهوری اسلامی است. لذا پولاریزاسیون در جامعه، افقهای مختلف سیاسی، تمایزات و عدم توهم در صفوف احزاب و نیروهای اصلی سیاسی، کشمکش در میان جنبشهای سیاسی مختلف از جمله بروزات این حقیقت است.

جمهوری اسلامی و تحولات این دوره

تحولات این دوره در جامعه ایران، امتداد اعتراض و نارضایتی چهل ساله مردم در ایران و خصوصا طبقه کارگر و زن و جوان این جامعه به استثمار، فقر و محرومیت، استبداد سیاسی، زن ستیزی، قوانین اسلامی و... است. چهل سال گذشته جامعه ایران همواره شاهد جدال دائمی طبقه کارگر و بخش محروم خود با حاکمیت بورژوازی در ایران بوده است. آنچه دوره اخیر را از دوران پیش جدا میکند، اعتراضات وسیع و همه جانبه بخش محروم جامعه در دیماه ١٣٩٦ در نزدیک به ٨٠ شهر ایران و اتفاقات متعاقب آن است. اعتراضاتی که مستقیم کل حاکمیت را علنا و بدون کمترین توهمی مورد حمله قرار داد و خواست سرنگونی آنرا به عنوان تنها راه رسیدن به هر نوع بهبود و رفاهی را روی میز همه گذاشت. این تحولات سیمای سیاسی جامعه ایران و توازن بین حاکمین و محکومین را تغییر داد. بعد از این واقعه تحرکات کارگری این دوره و متاخرترین آنها اعتصاب هفت تپه و فولاد و جدال آنها با حاکمیت و کارفرمایان، حمایت و سمپاتی وسیع جامعه از این دو اعتصاب، جایگاه طبقه کارگر و رهبران و فعالین آنها را برجسته کرد و پرچم عدالتخواهی کارگری و ضد سرمایه داری را بر فراز جامعه به اهتزاز در آورد.

جواب و عکس العمل جامعه به دستگیری و شکنجه نمایندگان کارگران فولاد و هفت تپه و مدافعان آنها، به اعتراف گیری و تلاش دستگاههای امنیتی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی برای بی اعتبار کردن این رهبران و خاموش کردن صدای اعتراض کارگران این دو مرکز، و از این کانال عقب راندن جنبش کارگری و ساکت کردن این طبقه، بیان بلوغ سیاسی بالای جامعه بود. دستگیری و شکنجه و طراحی مهندسین اطلاعات و مراکز جاسوسی در وصل کردن اتفاقات هفت تپه و فولاد به دول خارجی و طرح سوخته اعتراف گیری، نه تنها به حاکمیت کمکی نکرد، بلکه موجی از نفرت را علیه آنان دامن زد. این حقایق و فشار جامعه، بخشی از عناصر و مهره های حاکمیت را مجبور کرده است، با "مخالفت" با شکنجه و اعتراف گیری، تلاش کنند حساب خود را از بقیه جدا کنند و برای بازگرداندن آبروی برباد رفته خود دست و پا بزنند.

مشکل اصلی جمهوری اسلامی این است که برای خروج از این بن بست جوابی ندارد. هیچ جناحی در جمهوری اسلامی افق روشن و راهی برای جواب به جامعه حتی بطور موقتی ندارد. رفاه و سعادت، بهبود زندگی و معیشت در راس خواست و مطالبه طبقه کارگر ایران و میلیونها انسانی است که امروز نه تنها از استثمار همیشگی، بیکاری و عدم امنیت شغلی، به ستوه آمده اند، بعلاوه گرانی روز افزون و ناتوانی از تامین ابتدایی ترین نیازمندی های زندگی، کمرشان را خم کرده است. این در شرایطی است که مردم ایران حتی در همین دوره شاهد افزایش ثروت و سرمایه اقلیتی پولدار و حاکمان بر جامعه و لفت و لیس و اختلاس و دزدی و بچاپ بچاپ بزرگ آنها است.

مشکل این است که جمهوری اسلامی نمیتواند هیچ افق روشنی را در مقابل جامعه قرار دهد. هیچ راه حل نه تنها بلند مدت که حتی کوتاه مدت را برای اقتصاد این مملکت و به این اعتبار در جواب به فقر، گرانی، افزایش هر روزه بیکاری و... را ندارد. این حقیقت پاشنه آشیل جمهوری اسلامی و سرچشمه اصلی نارضایتی عمومی است و خطر طغیانها بزرگ را بطور روزمره بالای سرشان قرار داده است که اعتراضات دیماه تنها یک نمونه از آن است.

بعلاوه امروز دامنه این اعتراضات در اشکال سازمانیافته تر به مراکز تولیدی و صنعتی کشیده شده و سخنگو، نماینده و رهبری خود را شکل داده است. فولاد و هفت تپه تنها دو نمونه از این امراند. امروز فعالین و رهبران هفت تپه و فولاد در ذهن میلیونها انسان به عنوان سخنگو، نماینده گان صالح آنها و رهبران جامعه پذیرفته شده اند. خطر این اتفاق برای حاکمیت و کل طبقه بورژواز حتی در اپوزیسیون به مراتب از طغیانهای عمومی بیشتر است. در این میان بورژوازی در ایران با توده ناراضی و بی رهبر و سازمان که در مناسبتی به خیابان می ریزند، و یا بر سر یک واقعه به شکل خود جوش طغیان میکنند، طرف نیست. بلکه با طبقه کارگری طرف است که کلید تولید و زندگی و سود سرمایه را در دست دارد. طبقه ای که با هر اعتراض متحد و با هر پیروزی ولو کوچک خود قدمی به جلو برمیدارد، اعتماد به نفس پیدا میکند، متشکل میشود، خود را میسازد و رهبران و سخنگویان خود را معرفی میکند، خودآگاه و متشکل میشود و میتواند کل بنیاد سرمایه را زیر فشار قرار دهد.

زمانی که هفت تپه و فولاد برای ابتدایی ترین مطالبات خود به میدان آمدند، به مجامع عمومی کارگری جهت دخالت کل کارگران در سرنوشت خود و اتحاد آنان متکی شدند و بحث شوراهای کارگری را به عنوان ابزار این دخالتگری به میدان کشیدند. طبیعی بود که در این اوضاع و در این توازن و با سطح اعتراض و نارضایتی طبقه کارگر و با همه تجارب تاریخی و عملی خود و با کمونیسم این طبقه و رهبران و سخنگویان خود، خواه ناخواه نه تنها مجامع عمومی کارگری و شوراها عروج خواهند کرد که کمونیسم این طبقه در این مسیر افق و آلترناتیو خود را در جواب به اوضاع طرح میکند و پا پیش میگذارد. طبقه کارگر در دل این اوضاع و در این توازن پا پیش گذاشته است و برای بهبود زندگی خود متشکل میشود. قطعا این مسیری هموار نیست، آزمایش و خطا در آن حتمی است و اما در این مسیر رهبران و فعالین کارگری تلاش میکنند راه خود را پیدا کنند و طبقه خود را از تندپیچها سالم عبور دهند و موقعیت خود را در مقابل بورژوازی ایران تحکیم بخشند. حساسیت جمهوری اسلامی، مراکز پلیسی، اتاقهای فکری و عوامل آنها از خانه کارگر تا شوراهای اسلامی و تحرک کل این صف علیه هفت تپه و فولاد از ترس و با علم به این حقایق است.

سرکوب جوابگو نیست

یک سوال این است که آیا جمهوری اسلامی قادر نیست با سرکوب مردم را پس بزند و جامعه را ساکت کند؟

واقعیت این است که توان سرکوب جمهوری اسلامی به شدت محدود است. امروز شاهدیم که سرکوب دیگر جواب نمیدهد. به چند دلیل سرکوب در ابعادی که جامعه را ساکت کند ممکن نیست. اولا دیوار استبداد ترک بر داشته است و مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه، ترس شان شکسته و اعتماد به نفس پیدا کرده اند. بعلاوه زمانی که حاکمین جوابی برای معیشت مردم ندارند و هزار بار قول و وعده های آنها پوچ از آب در آمده، دیگر سرکوب کارایی نخواهد داشت. سرکوب در بسیاری از جوامع حتی در خود ایران در دوره هایی جواب بوده و بورژوازی به آن متوسل شده است. اما همزمان دولتهای بورژوایی در این جوامع پروسه ای از رشد را گذرانده اند و جامعه به این اعتبار دریچه ای برای امرار معاش خود دیده است و در مقابل حاکمیت کوتاه آمده است. سرکوب در جامعه ای که فقر در آن بیداد میکند و هر اعتراضی به فقر میتواند به انفجار عظیمی تبدیل شود کارآیی خود را ندارد، نمیتوان مردم را هم گرسنگی داد و هم سرکوب کرد. این مسئله خصوصا در ایران به مراتب بیشتر صادق است. مردم ایران چند انقلاب را دیده و تجربه کرده اند. جمهوری اسلامی با یک طبقه کارگر بزرگ طرف است که نه تنها تجربه این انقلابات بلکه تجربه دخالت مستقیم خود در انقلاب ٥٧ را دارد.

بعلاوه مردم در ایران به هزار و یک دلیل مردم عربستان نیستند، مردم پاکستان و سوریه و عراق نیستند. جامعه ایران در خاورمیانه از نظر سطح توقع و فرهنگ و... با هیچ کشوری در این منطقه قابل قیاس نیست. چهل سال است یک حکومت ارتجاعی و عقب مانده با قوانین اسلامی عهد عتیق را به مردم تحمیل کرده اند. چهل سال است اکثریت این مردم آرزوی فرجه ای را دارند که کل این پدیده شوم را از سر خود بردارند. در این چهل سال جمهوری اسلامی هیچ وقت نتوانست مردم ایران را با خود همراه و معتقد به فرهنگ و قانون و امیالی کند که پرچمدارش بود. جامعه همیشه آنها را پس زده است و عملا جمهوری اسلامی از نظر فرهنگ و قوانین وصله ای نچسب بر پیکر یک جامعه صنعتی، شهری، مدرن واز نظر فرهنگی غربی بوده است. امروز مردم احساس میکنند وقتش آمده است و میتوانند این وصله را بکنند و به این پدیده شوم خاتمه بدهند.

درضمن امروز جمهوری اسلامی با نسل سرکوب شده و "شکست خورده" سال ٥٧ طرف نیست. با نسلی طرف است که در این حاکمیت چشم باز کرده است و با تحولات این دوران بزرگ شده است. نسلی که با انقلاب انفورماتیک و ارتباطات سریع، توقع بالایی از زندگی، امکانات، آزادی و شادی برای خود دارد که به جوان فرانسوی و آلمانی و انگلیسی بیشتر شبیه است تا حتی جوان ایرانی سال ٥٧. این نسل هیچ بدهکاری به جمهوری اسلامی ندارد و امروز میداندار اصلی در اعتراض علیه جمهوری اسلامی در همه عرصه هاست. جواب این نسل را نمیتوان در کنار فقر و بیکاری و گرسنگی و بی آینده ای، با سرکوب و اتکا به اسلام و قوانیش و فرامین ولی فقیه داد. این نسل برای اسلام و ولی فقیه و حاکمیت تره خرد نمیکند.

سرکوب در عین حال مستلزم وجود یک حاکمیت مقتدر، یکدست و متحد است. امروز چنین پدیده ای موجود نیست. خروش پایین و به مصاف کشیدن کل حاکمیت در ابعاد وسیع و با شعار "اصلاح طلب، اصول گرا، دیگر تمام است ماجرا"، پته همه را روی آب انداخته است. نگرانی از آینده و ناتوانی از جواب به معضلات بزرگ اقتصادی و سیاسی، خطر فروپاشی و یا انقلاب علیه حاکمان، ناتوانی در کنترل و شل شدن دامنه بندهای حاکمیت، ترس و نگرانی از اینکه هر سرکوبی باعث عکس العمل غیر قابل انتظار پایین شود، ترس و تزلزل و انشقاق در بالا را دامن زده است. امروز هر جناح و بخشی ساز خود را میزند. ارگانهای موازی و مخالف هم از سپاه و ارتش تا پلیس و مراکز اطلاعاتی و جاسوسی، تا قوه قضائیه، مجلس و دولت کار میکنند و هیچکدام با دیگری سیاستی مشترک را دنبال نمیکنند. به همین دلیل امکان سرکوب وسیع که جامعه را مرعوب کند و به این اوضاع خاتمه دهد، حتی و با فرض توان آن، خطر خارج شدن کنترل از دست همه را دارد. بخصوص اینکه هیچ چشم انداز رشد اقتصادی و افق روشنی در آینده هم فعلا در چشم انداز نیست.

اوضاع ایران و اپوزیسیون راست

مشکل اصلی اپوزیسیون راست عروج طبقه کارگر و خطر سرنگونی جمهوری اسلامی از کانال یک انقلاب است. این خطر به مشام همه از رضا پهلوی و شاخه های مختلف اپوزیسون پرو غرب تا ناسیونالیستهای مختلف و جریانات قومی و تا مجاهد رسیده است. تقریبا همه بلا استثنا نگران انقلاب پایینی ها علیه بالایی ها و کل دستگاه حاکمیت هستند.

اپوزیسیون راست پرو غرب از سکولار، دمکرات و سوسیال دمکرات تا سلطنت طلب، تلاش میکنند حول محوریت رضا پهلوی متحد شوند. بخشی از آنان علیرغم مواضع "تند" دیروز خود علیه سلطنت و اصرا بر جمهوریخواه بودن، امروز و در هراس از حضور طبقه کارگر رادیکال در جامعه وجود یک "شاه" به عنوان یک نماد ملی را پذیرفته اند. آنها با پرچم رفراندم و انتخابات آزاد به میدان آمدند و تلاش میکنند بورژوازی و سیستم حاکم را از انقلاب پایین نجات دهند وبه کمک غرب قدرت را از بالا و با حفظ کل دستگاه سرکوب و ماشین دولتی تحویل بگیرند.

این طیف علیرغم پول و امکانات مدیایی فراوان و علیرغم حمایتهای غرب، با مشکلات جدی روبرواند. اول اینکه این طیف در یک انقلاب توسط مردم کنار زده شده اند. حکومت شاهنشاهی با انقلابی کنار رفته و امروز قبول رضا پهلوی به عنوان وارث تاج و تخت پدری که به زیر کشیده شده، توسط مردم امری بعید و غیر ممکن است. همین کار آنها را بسیار مشکل تر از هر بخش دیگری در اپوزیسیون کرده است. هر چند این طیف در دل تحرکات این دوره "عکس رضا شاه را در ماه" دیدند و به کمک میدیای راست آنرا در بوق و کرنا کردند، اما در مقابل اعتراضات میلیونی با محوریت رفاه و معیشت و برابری اقتصادی، هیچ راه و جواب متمایزی از جمهوری اسلامی ندارند.

علاوه بر این موقعیت آمریکا و توان دخالت او مانند دوره حاکمیت پهلوی نیست. آمریکا امروز دیگر نه تنها موقعیت گذشته را در یکه تازی دنیا ندارد بلکه تا جائیکه به ایران برگردد، رژیم چنجی در دستور ندارد. با توجه به این دلایل صف پراکنده این نیرو و مشکلات عدیده آنها و ناتوانی در جواب به بحران کنونی جامعه ایران، شانس آنها را برای دخالت و تبدیل به یک پای قدرت و حاکمیت دوباره سلطنت بسیار کم کرده است.

این صف با علم به نفرت عمومی از جمهوری اسلامی تلاش دارند، سلطنت پرو غربی را به مردم ایران بفروشند. آنها خصوصا در این روزها و به مناسبت انقلاب ٥٧، همگی علیه آن انقلاب پا پیش گذاشته و مذبوحانه تلاش دارند جمهوری اسلامی را نماینده و نتیجه آن انقلاب معرفی کنند و نفس انقلاب پایین را با مترسک جمهوری اسلامی، ترسناک جلوه دهند. اما این صف در جواب به واقعیات موجود و مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران و خصوصا طبقه کارگر و بخش محرومی که به میدان آمده است، هیچ نسخه نجات بخشی ندارند. این طیف از نظر اقتصادی و تامین رفاه و بهبود زندگی، حتی از خود حاکمان امروز راست تر و ضد کارگر تراست. اقبال بد این صف عروج و به میدان آمدن طبقه ای است که محور اصلی خواست و مطالبه آن در سراسر ایران و اول از هر چیز، ضدیت با استثمار و بردگی است، چیزی که راست پرو غرب نه میخواهد و نه میتواند به آن حتی بطور صوری هم نزدیک شود. همین حقیقت و پا پیش گذاشتن طبقه کارگر و رهبران آن به عنوان شخصیتهای مدعی، برابری طلب و از موضع صاحب جامعه، رضا پهلوی و همراهان او را مجبور کرد، سنگ کارگر به سینه زدن را فعلا کنار گذاشته و به جریان راست ناسیونالیست افراطی فرشگرد تکیه کنند. حضور طبقه کارگر اپوزیسیون بورژوایی را ناگزیر از گردش به راست کرده است. سکولار دمکرات دیروز سلطنت طلب امروز است، ژست های دمکرات منشانه و لیبرالی رضا پهلوی جای خود را به انتخاب فاشیستهای ایرانی فرشگرد بعنوان حزب اصلی و رسمی میدهد.

در دوره ای اصلاح طلبان به عنوان یک جواب به جمهوری اسلامی و تغییر از دورن اسم و رسمی داشتند. خاتمی و طیف یارانش هم در پوزیسیون و هم در اپوزیسیون وزنه ای بودند. حول این جریان بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی از ناسیونالیستهای ایرانی تا ناسیونالیست کرد تا انواع "دگراندیش"، چپ لیبرال تا حزب اکثریت، حزب توده و حواشی آنها از نوع راه کارگر و...، حول این دایره میچرخیدند. اما از اقبال بد کل این صف، دوره "اصلاح رژیم" و "تغییر از درون" امروز دیگر حتی برای رهبران خود اصلاح طلبان هم سرابی بیش نیست. صف اصلاح طلب با خود جمهوری اسلامی و به عنوان بخشی جدا نشده تعیین تکلیف خواهد شد. حامیان این جنبش نیز یا باید دست به دگردیسی دیگری بزنند یا در این پروسه مضمحل خواهند شد.

احزاب ناسیونالیست کرد نیز که همگی تاریخی از تلاش برای مقبولیت نزد جمهوری اسلامی و شراکت در این حاکمیت را دارند، در دوره ای کل امید خود را به اصلاح طلبان حکومتی بسته بودند و به جایی نرسیدند. این صف امروز از آنها هم قطع امید کرده اند. آنها با قطع امید از این دریچه، با اتکا به تخاصمات غرب و دولتهای مرتجعی چون عربستان با ایران، همراه گروههای قومی حول فدرالیسم قومی به عنوان آلترناتیو برای آینده ایران و در صف منتظرند. اینها در تحولات ایران به عنوان جریاناتی موثر نه تنها هیچ شانسی ندارند که مطرح هم نیستند. در میان این طیف دو شاخه حزب دمکرات به عنوان احزابی اجتماعی با تاریخی معین و نفوذی در کردستان میتوانند در تحولات کردستان نقشی ایفا کنند. آنها نیز با سیاستی که در سالهای اخیر در پیش گرفته اند و با بستن بادبان کشتی خود به ترامپ و عربستان و با راه انداختن جنگ نیابتی از جانب حزب دمکرات کردستان ایران و عدم استقبال مردم کردستان، لطمات جدی به اعتماد آنها زده شد. بعلاوه تجربه حاکمیت ناسیونالیستهای در کردستان عراق نیز امروز به عنوان یک تجربه منفی به حساب آنها نوشته شده است. بهر حال با همه این اوصاف این دو حزب معین در کردستان ایران، خصوصا اگر سیر اتفاقات به جنگ و دخالت دول منطقه بینجامد، میتوانند پلی برای دخالت این دول از طریق کردستان باشند و این مخاطره آمیز است.

جریان مجاهد و طیفی از گروههای بی ریشه قومی امثال الاهواز، سازمان زحمتکشان عبدالله مهتدی و..، در تحولات آتی جامعه تنها به شرطی میتوانند نقش داشته باشند که سیر تحولات جامعه ایران از کانال یک سناریوی سیاه پیش برود و این جریانات با پول و اسلحه و امکاناتی که هم اکنون هم بخشا در اختیار گرفته اند، در خدمت عربستان، ترکیه و یا مستقیم امریکا به عنوان ابزار مورد استفاده قرار گیرند و موی دماغ جامعه شوند.

کمونیسها و تحولات این دوره

فضای جامعه ایران را یک سال تمام است، جنگ محرومان با حاکمین برای تامین رفاه و یک زندگی شایسته انسان فرا گرفته است. اعتراضات کارگری این دوره و تحرکات کارگران فولاد و هفت تپه و مطالبات عدالتخواهانه آنها، جدال این دوره این کارگران با بورژوازی و دولتش در دل یک سمپاتی عمومی و حمایت کارگران و مردم انقلابی، سرها را به طرف طبقه کارگر و پرچمی که در دل تحولات این دوره علیه استثمار و بردگی به اهتزاز درآمد، چرخاند. این حقایق و کل صف بندی های این مدت، نشانه ای جدی از وسعت و عمق یک عدالتخواهی سوسیالیستی در جامعه ایران و در میان طبقه کارگر و محرومان این جامعه است. امروز و بدنبال اتفاقات یک ساله گذشته، جنبش سوسیالیستی در جامعه ایران یک قدم به جلو برداشته است. این حقیقت جایگاه یک آلترناتیو کارگری را در در برابر همه راه حلهای بورژوایی و ارتجاعی در مقابل جامعه برجسته کرده است.

آنچه جدید است این حقیقت است که جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر چنان خود را به بورژوازی تحمیل کرده است که امروز نه تنها حاکمیت بلکه رسانه های راست و ضد کارگری از نوع بی بی سی هم مجبور شده اند به این حقیقت گردن بگذارند که جامعه ایران آبستن تحولاتی بزرگ است که رنگ چپ و برابری طلبی آن از همه چیز مشهود تر است. اما مسئله این است که چگونه میتوان مسیر آتی و تفوق این جنبش را تضمین کرد و چگونه میتوان موانع پیشروی این جنبش را کنار گذاشت و آینده روشنی را برای جامعه ایران تضمین کرد.

مهمترین مسئله در این دوره و در جواب به تحولات پیشارو نقش کمونیستهای جامعه ایران است. مبارزات کارگری و توده ای با هر درجه عمق و رادیکالیسم، نهایتا در فقدان یک افق روشن و یک پرچم سیاسی مستقل به مقصد نمیرسد. تامین چنین امری و عبور دادن جنبش برابری طلبانه در این جامعه از همه تندپیچها بر دوش کمونیسها است. پرچم عدالتخواهی کارگری پرچم جنبش سوسیالیستی این طبقه است. این پرچم باید به افق روشن، به سیاست و تاکتیک و سازمان توده ای معنی شود. جنبش سوسیالیستی این طبقه باید با حزب قدرتمند خود به عنوان صاحب کل جامعه جواب مسائل گرهی این دوره را بدهد. کمونیسها باید به عنوان رهبر جامعه ظاهر شوند و جواب مسائل گرهی این دوره را بدهند و در این قامت ظاهر شوند.

ما باید در این دوره و در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی، متضمن بیشترین اتحاد در میان کارگران و مردم ستمدیده، در مراکز کارگری، در محلات کارگری و در مراکز تحصیلی و در میان زنان و... باشیم. کمونیستها باید منشا و عامل اتحاد و شکل گیری تشکلات کارگری و توده ای در محل کار و زندگی طبقه کارگر باشند. دخالت فعال در این دوره و در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی تضمین کننده موقعیت بعدی ما و میزان توان و نیروی ما است. دخالت فعال، هوشیارانه و با نقشه ما در این دوره بیشترین امکان و فرجه را برای ساختن بهترین شرایط و امکان قدرتگیری طبقه کارگر و کمونیستهای این طبقه در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی است.

بی تردید این مسیر هموار و بی مشکل نیست. اینکه چون کارگران و مردم محروم از جمهوری اسلامی متنفرند پس سرنگونی از کانال انقلاب پایین میگذرد، بدون دخالتگری جدی، بدون افق و سیاست روشن و بدون رهبری جنبش اعتراضی طبقه کارگر و محرومان در این دوره، بدون جمع کردن نیرو و قوی شدن و قدرتمند شدن کمونیسم، رویایی ساده لوحانه بیش نیست. ما در زمین بکری بازی نمیکنیم و حریفان و دشمنان ما چه خود جمهوری اسلامی و چه اپوزیسیون راست و چپ بورژوایی، بیکار نخواهند نشست. بورژوازی با سرکوب انقلاب ۵۷ به شکست کشاندن آن، چهل سال تجربه سرکوب، توطئه، و ... خود را آماده جدال نهایی با طبقه کارگر کرده و دهها راه و تاکتیک مختلف را که از امروز نمیتوان تصور کرد برای شکست جنبش ما در پیش خواهد گرفت. قانونمندی ها و سیاستهای قبلی هر چند پشتوانه جدی هستند، اما جواب امروز نیستند و باید در هر دوره ای سیاست روشن متکی به اوضاع واقعی امروز و توازن نیروهای مختلف را تعین کرد و راه پیشروی جنبش خود را هموار و به جلو هدایت کرد.

میپرسند آیا ایران سوریه نخواهد شد؟ آیا به انقلاب آتی ایران خون نخواهند پاشید؟ آیا دولتهای امپریالیستی دخالت نخواهند کرد؟ همه این سوالات و دهها سوال دیگر از این نوع در مقابل ما است. اما اولین شرط سوریه ای نشدن ایران، اولین شرط سد کردن دخالت دولتهای امپریالیستی و اولین شرط خون نپاشیدن به جامعه، حضور یک کمونیسم قدرتمند و توده ای است. کمونیسمی روشن بین که برای این دوره آماده باشد و در همه جا منشا اتحاد توده ای و وسیع طبقه کارگر در تشکلات خود، اتحاد مردم آزادیخواه در محلات و در شوراهای مردمی است. جنگ را باید مانند یک جنگ واقعی نگاه کرد و از خیالپردازی و آرزوهای کودکانه و سطحی که گویا همه چیز به نفع ما خواهد بود و آینده روش است، دوری کرد و واقعبینانه به اوضاع نگاه کرد، نیروی خود و دشمن را برآورد کرد و برای تقابل نهایی با جمهوری اسلامی و بعد از جمهوری اسلامی آماده شد.

کار با رفتن جمهوری اسلامی خاتمه نمی یابد. ممکن است جمهوری اسلامی یک دیماه دیگر و در جریان یک طغیان توده ای به هم بپاشد، اما بخش مهمی از حاکمان امروز به خانه نخواهند رفت، انواع اتحاد و اتفاقهای دیگر برای نجات جامعه بورژوایی از شاخه های جمهوری اسلامی و اپوزیسیون راست به کمک متحدین جهانی و منطقه ای آنها و انواع نقشه های آنها برای مقابله با ما و علیه قدرتگیری کمونیستها در راه است.

باید هوشیار بود و این حقیقت به داده جنبش ما تبدیل شود که عروج طبقه کارگر با تشکلات خود و با کمونیسم متحزب این طبقه، همه مخالفان را در کنار هم و علیه ما متحد خواهد کرد. بخش بسیار بزرگی از اپوزیسیون راست و حتی چپ بورژوایی را به ستیزه جویی علیه ما به میدان خواهد آورد.

قدرت دفاع از خود و تامین آن کاری جدی در این دوران است. ما شاهد لیبی و سوریه و عراق و سرنوشت مردم این جوامع هستیم. باید امکان دفاع از خود مردم آزادیخواه را در پروسه سرنگونی و مهمتر از آن بعد از سرنگونی از هم اکنون مهیا کرد.

در کردستان قدرت دفاع از خود به مقدار زیادی از نقاط دیگر ایران متفاوت است. ما در کردستان علاوه بر حاکمیت شاهد احزاب اپوزیسیون مسلح هستیم. امروز همه ناسیونالیستهای کرد نه تنها مسلح اند که هر کدام به یکی از دول امپریالیستی و دول مرتجع منطقه دخیل بسته اند. همگی امکانات و پول و اسلحه در دست دارند، همگی سیاست خود را با دولتهای مرتجع جهانی و منطقه ای چفت کرده اند و ابزار دخالتگری آنها خواهند بود. تلاش خواهند کرد فردا شورا و اتحادیه کارگری و یا شورای محل یا شهر، را با ضرب اسلحه جمع کنند. توان دفاع از خود را همین امروز باید ساخت و آماده بود که فردا دیر خواهد بود. کمونیسم در کردستان بدون قدرت دفاع از خود و بدن تامین نیروی دفاع راه به جای دوری نخواهد برد.

ما تنها نیستیم

امروز کل اپوزیسیون بورژوایی چشم به دولتهای بزرگ جهان و قدرتهای منطقه ای برای کسب قدرت از بالا و یا در دل یک تحول خونین و جنگ داخلی بسته اند. ما کمونیستها و جنبش برابری طلبانه به قدرت خود و به نیروی طبقه کارگر و مردم محروم و صف آزادیخواهی در این جامعه متکی هستیم. اگر دیگران بادبان کشتی خود را به دولت ترامپ و تخاصمات دول مرتجع منطقه با جمهوری اسلامی تنظیم کرده اند، ما هم به طبقه کارگر جهانی و بشریت متمدن در سراسر جهان متکی هستیم. در همین مدت کوتاه و در جریان جدال کارگران هفت تپه و فولاد و دستگیری و زندانی کردن نمایندگان کارگران این دو مرکز و حامیان آنها و اعتراف گیری جمهوری اسلامی، شاهد موجی از حمایتهای کارگری، اتحادیه ها و نهادهای انسان دوست در جهان بودیم. امروز نه تنها مردم ایران که طبقه کارگر و محرومین در سراسر جهان از حاکمان و دولتهای مقتدر و مرجع حاکم از غرب تا شرق، متنفر هستند. امروز تلاش برای جهانی آزاد و انسانی، جهانی عاری از فقر و استثمار و استبداد، امید و آرزوی اکثریت عظیمی از مردم جهان است. امروز بورژوازی جهانی قادر نیست در مقابل بیکاری، فقر و محرومیت، نه تنها بی جواب که هیچ راه حل و افق روشنی را ترسیم کند. اکنون در هر کجای جهان اگر جبشی برای عدالت و رهایی از فقر و استثمار پا به میدان بگذارد، اگر چنین جنبشی روزنه ای از امید برای طبقه کارگر و مردم آزدایخواه باز کند، جهانیان به آن نگاه خواهند کرد و امید خواهند بست. طبقه کارگر جهانی و مردم عدالتخواه از چنین جنبشی دفاع خواهد کرد و پیروزی خود را به پیروزی آن گره خواهد زد. تحولات همین دوره در جامعه ایران و بعد از دیماه بسیاری از محرومین جهان را متقاعد کرده است که ایران میتواند مرکز یک تحول انسانی به نفع صف استثمار شدگان، در آینده باشد.

اگر ما کمونیستها بتوانیم به وزنه ای جدی در جامعه ایران تبدیل شویم، اگر جنبش ما به عنوان صاحب جامعه پا به میدان بگذارد و مدعی باشد، اگر طبقه کارگر در پیشاپیش این صف با سازمانهای توده ای و حزب قدرتمند و اجتماعی خود در راس این جنبش ظاهر شود، همه جهان میتواند به میدان دفاع از انقلاب ایران و مدافعان راستین آن تبدیل شود. ما قدرت تقابل با امریکا و دول بزرگ جهان و دولتهای مرتجع را اگر امروز نداریم، فردا در کشورهای خود آنها، امکان فشار و سد کردن دخالتگری آنها را میتوانیم با اتکا به طبقه کارگر و مردم متمدن سازمان دهیم. ما در این مسیر تنها نیستیم و فردا پرچم دفاع از انقلاب عدالتخواهانه کارگری ایران در کشورهای بزرگ جهان به اهتزاز در خواهد آمد. اکنون و بعد از گذشت چهل سال از انقلاب ٥٧، جامعه ایران آبستن انقلابی دیگر است.

 

٢٧ ژانویه ٢٠١٩