سخنرانی خالد حاج محمدی در هفته منصورحکمت- لندن، ۱۱ ژوئن

رفقای عزیز به همه شما خوش آمد گویی می کنم. موضوع بحثی که در نظر دارم در این جلسه ارائه بدهم، حزب سیاسی و حزب اجتماعی از دیدگاه حکمت است. طبیعتأ این بحث ابعاد خیلی وسیعی دارد و من فقط سر تیترهایی یا نکاتی در این زمینه را میتوانم بیان کنم. منصور حکمت بعنوان یک کمونیست برجسته در جامعه ایران در تمام حیات سیاسی اش از اتحاد مبارزان کمونیست به بعد تلاش کرد برای ایجاد حزب کمونیستی، حزب اجتماعی و حزب سیاسی و این جزو نقشه و برنامه اش بود. در این جلسه و در این راستا نکاتی را بیان میکنم.

همچنانکه رفقا قبل تر توضیح دادند هدف معرفی و تلاش برای بازخوانی آثار منصور حکمت است. خوشبختانه اکنون در دوره ای هستیم که برخلاف دوره بعد از شکست شوروی و فروریختن دیوار برلین، دوره یکه تازی و قدر قدرتی بورژوازی و دوره ای که تبلیغات وسیعی علیه مارکسیسم راه انداخته بودند و می گفتند زمان این حرف گذشته، دوره اش تمام شده است و .. نیست. اکنون در همین انگلستانی که من و شما در این سالن نشسته ایم و در مورد حکمت و بحث های حکمت صحبت می کنیم، احزاب رسمی بورژوایی این جامعه اگر ذره ای از انسانیت، حقوق پایین جامعه و معیشت مردم حتی به اندازه یک سر سوزن دفاع کنند، باعث می شود که در جامعه وزن شان بالا برود . خوشبختانه الان در دوره ای هستیم که جامعه به دلیل نیازی که دارد؛ به کاپیتال، مارکس، مانیفست و حکمت برگشته است. هم اکنون که من بعنوان عضوی از یک حزب کمونیستی در مورد حکمت و کمونیسم اینجا صحبت میکنم، در خود جامعه ایران و با حاکمیت جمهوری اسلامی، در محافل روشنفکری، در محافل چپ ایران و در دانشگاه های ایران کاپیتال خوانی عروج کرده و به جمهوری اسلامی ایران تحمیل شده است. حکمت خوانی ضرورتی است برای نسل کارگرانِ کمونیستی که در جامعه ایران صنعتی با یک طبقه کارگر وسیع و پرولتاریای صنعتی بزرگ در خاورمیانه و در دوره عروج سرمایه بزرگ، کالای بزرگ، تولید بزرگ زندگی میکنند. در این دوره و در این جامعه هر کارگر کمونیست و آگاهی ناچار است حکمت را بشناسد و بخواند و بعنوان کارگر کمونیستی که میخواهد در آینده خودش نقشی ایفا کند، لازم و ضروری است که حکمت را بعنوان بخشی از تاریخ چپ و کمونیسم در ایران و بعنوان بخشی از تاریخ مبارزاتی طبقه کارگر آن جامعه که در آن نقش ایفا کرده و تحولی ایجاد کرده است بشناسد.
و اگر امروز نسل جوان کمونیست ایران، از کسی که در دانشگاه مشغول خواندن کاپیتال است تا کارگری که امروز نیازش و ضدیتش با سرمایه داری او را به کاپیتال خوانی و مانیفست خوانی کشانده است و فضایی ایجاد کرده اند که مارکسیست بودن و مارکس خواندن به جمهوری اسلامی تحمیل شود، و می توان در دانشگاه ها هم از سوسیالیسم و کمونیسم صحبت کرد، همه و همه اینها نتیجه موقعیت اجتماعی طبقه کارگر و فشاری است که این طبقه به جمهوری اسلامی وارد میکند نه چیزی دیگر. امیدوارم حکمت خوانی هم بعنوان نیاز جنبش کارگری و کمونیستی جامعه ایران در آن جامعه رشد پیدا کند.
با این مقدمه اصل صحبتم را شروع میکنم.
حکمت بحث های زیادی در مورد حزب سیاسی و حزب اجتماعی دارد. اما برای منصور حکمت در تمام مباحثاتش هر وقت بحث حزب کمونیستی مطرح بوده، بحث حزب اجتماعی هم مطرح بوده است. بحثی که من میخواهم ارائه بدهم در مورد احزاب سیاسی بطور علی العموم نیست. البته این بحثِ معتبر و وسیعی است و می توان جداگانه به آن پرداخت. اما اینجا بحث من درباره احزاب کمونیستی است. احزاب کمونیستی چه در دیدگاه حکمت و چه قبل از حکمت در مباحثات مارکس و انگلس در دوره خودشان و در مانیفست حزب کمونیست، احزاب کمونیستی احزاب کارگری و اجتماعی هستند. اینکه در پروسه ای تاریخی چه بلایی سرش آمده و یا اینکه در دوره معینی و بعد از شکست انقلاب اکتبر چه بلایی بر سر این کمونیست آمده مسئله دیگری است که حداقل رفقایی که اینجا حضور دارند با این تاریخ آشنا هستند.
در واقع گسست و فاصله ای که بین طبقه کارگر با کمونیسم افتاد و عروج جریانات بورژوایی و غیر کمونیستی به نام کمونیسم همگی نتیجه همان پروسه تاریخی بعد از شکست انقلاب اکتبر هستند که در مباحثاث زیادی راجع به آن صحبت شده است و من اینجا وارد این بحث نمی شوم.
منصور حکمت از این فاصله افتادن در بحث "سوسیالیزم چپ و کمونیزم کارگری" بعنوان "گسیختگی ای که کل کاراکتر اجتماعی و سیاسی کمونیزم و رشته های مختلف آن را تغییر داده است" صحبت می کند . طبق سخنان او اگر این تحول برای چپ در جهان به این شکل اتفاق افتاد، چپ ایران در آن متولد شد. دوره ای که کمونیست به معنی اصلاحات، رشد صنایع و رشد نیروی مولده بود، دوره ای که کمونیسم به معنی حقوق اقلیت ، حقوق ملیت ها و حقوق کردها بود. در حقیقت کمونیسم همه چیز بود به غیر از آن چیزی که مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست بیان کرده بودند( اساس کمونیسم بیان اعتراض طبقه کارگر است به نظام سرمایه داری، به کار مزدی و به شرایطی که در آن زندگی میکند). چپ ایران در چنین شرایطی زاده شد و همه این ادراکات و ذهنیات بعنوان داده های طبیعی آن جامعه و به نام کمونیسم مطرح بودند و حول آن جریاناتی نیرو جمع کرده و حیات سیاسی شکل داده بودند. البته به غیر از دوره کوتاهی که حزب کمونیست ایران، دوره سلطان زاده در شمال ایران تاسیس شد و در آنجا قدرتی گرفت و نهایتا سرکوبش کردند.
بحثی که حکمت مطرح میکند این است که کمونیسم یک پدیده اجتماعی است و اینکه تاریخی که بر ما تحمیل کرده اند و اتفاقاتی که در صد سال گذشته در اروپا رخ داده و عروج انواع جریانات غیر کمونیستی به نام کمونیسم، هیچکدام بیان واقعی کمونیسم و آن چیزی که مارکس مد نظرش بوده و در مانیفست آمده است را توضیح نمیدهند. بلکه کمونیسم بیان اعتراض یک طبقه اجتماعی معین است و به این اعتبار یک جریان اجتماعی است و یک مشت احکام و عقاید و باورهایی که یک سری آدم های خاص به آن رسیده اند و اسمش را کمونیسم گذاشته اند نیست. در مباحثات کمونیسم کارگری و در سمینار مبانی کمونیسم کارگری در سال ١٩٨٧ در حزب کمونیست ایران به روشنی راجع به اینها صحبت میکند. او در این سمینار به روشنی اشاره میکند که اینطور نیست که مارکس تئوری هایی داشته و مارکس بر اساس این تئوری ها که خیلی انسانی و خیلی عدالتخواهانه بوده، کشف کرده که عامل اجرایی این تئوری ها طبقه کارگر است و این طبقه را کشف کرده است. این واقعی نیست! بلکه مارکس وجود عینی طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اجتماعی و بعنوان یک واقعیت عینی را مشاهده کرد و مارکسیزمی که ما امروز راجع به آن صحبت می کنیم بیان اعتراضی همین طبقهِ اجتماعی است و صاحب این تئوری هم همین طبقهِ اجتماعی است و نه بر عکس.
مارکس این طبقه را مشاهده کرده و کمونیسم این طبقه را تئوریزه کرده است. مارکس خصوصا پرولتاریای صنعتی و نقش و جایگاهش را مشاهده کرد و این واقعیت اجتماعی بود که مارکس را به آن وا داشت که کاپیتال را بنویسد و تئوریزه کند. و این پدیده اجتماعی در اعتراض و ضدیت کارگر با موقعیتش در تولید قبل از مارکس و همزاد جامعه سرمایه داری بود و با آن رشد کرده است. اینطور نیست که مارکس آن را کشف کرده باشد. مارکسیسم خودش نتیجه این پدیده اجتماعی و نیاز جواب به این پدیده اجتماعی است.
این را حداقل بعضی از ما بعنوان آدمهایی که تجربه انقلاب ۵٧ را داریم و از نزدیک شاهدش بودیم مستقل از اینکه الان این احزاب یا جریاناتی که خودشان را با کمونیسم تداعی میکنند چه نقش و جایگاهی دارند و چقدر به پدیده کمونیزم نزدیک هستند یا نه، آن چیزی که در حال حاضر بعنوان باور عمومی بخشی از آن جامعه می بینیم، با بیست- سی سال قبل و با دوران قیام ۵٧ ایران خیلی متفاوت است. قبل تر هم توضیح دادم، در آن دوره کمونیسم بعنوان بیان اعتراض طبقه کارگر به جامعه سرمایه داری همه چیز بود غیر از خود کمونیسم. دفاع از مصدق کمونیسم بود، ضدیت با امپریالیسم کمونیسم بود، دفاع از خلق کرد کمونیسم بود، پرچم علیه عقب ماندگی صنعتی و تلاش برای رشد نیروی مولده کمونیستی بود و به نام کمونیسم یک سری احزاب حول اینها شکل گرفته بودند. طبیعتأ این احزاب مصُلحینی بودند که در چارچوب نظام موجود اصلاحاتی می خواستند. همه اینها در این دوره بعنوان کمونیسم به جامعه معرفی و شناسانده میشد. حزب توده در ذهنیت عمومی جامعه، مستقل از اینکه من و شما چه می گفتیم یا چه می گوییم، یک پدیده اجتماعی بود و از نظر روانشناسی جامعه بعنوان کمونیسم شناخته می شد. بعد از آن جریانات دیگری مثل خط سه و خطوط دیگر و در کردستان هم کومله و نقشی که همه اینها تا قیام ۵٧ داشتند، به عنوان کمونیست شناخته میشدند.
در همین دوره است که اتحاد مبارزان کمونیست عروج می کند. اگر تاریخ این دوره، مباحثات و تلاشی که در این دوره در بطن جامعه ای که طبقه کارگرش در دوران قیام عروج کرده بود را نگاه کنید، متوجه میشوید که موقعیتی که الان در آن هستیم نتیجه تحولات اجتماعی آن دوره و جواب کمونیستی و مشخصا مباحثاتی است که توسط اتحاد مبارزان کمونیست و حکمت و این خط در آن دوران طرح شده است. اتصالی که این خط همیشه سعی کرده با کمونیسم مد نظر مارکس ایجاد کند. لذا به این اعتبار کمونیسم یک پدیده کاملا اجتماعی است.
در سمینار کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران(سال ١٩٨٩) می گوید:
"بنابراین بعنوان یک دستگاه فکری، مارکسیسم دستگاه فکری کارگر است نه دستگاه فکری مربوط به کارگر، نه تئوری انقلاب برای کارگران بلکه تئوری کارگران برای انقلاب".
این رابطه ای است که منصور حکمت از کمونیسم و کارگر تعریف میکند. به این معنی که مارکسیسم تئوری کارگران برای انقلاب است نه تئوری انقلاب برای کارگران. اینطور نیست که کسی بیاید و بگوید این تئوری برای انقلاب شماست. خود کارگر صاحبش هستند. مسلما این طبقه بخش پیشرو و فعالینش را دارد ولی خود تئوری متعلق به طبقه کارگر است.
در بحث هایی که منصور حکمت از دوره حزب کمونیست ایران و سمینار کمونیسم کارگری به بعد و تا سمینارهای او در همین زمینه در سالهای ٢٠٠٠ و ٢٠٠١ و در مباحثاتی که در این دوره در مورد کمونیسم کارگری میکند که چی هست و باید به کجا برود و غیره، و در بحثهای مثل تاریخ شفاهی اتحاد مبارزان و ...، به تفاوت کمونیسم کارگری یا همان کمونیسم و مارکسیسم انقلابی و اینکه کمونیسم کارگری همان مارکسیسم انقلابی نیست، پرداخته است. در این زمینه در سمینار اول کمونیسم کارگری در سال ١٩٨٩به تفصیل توضیح میدهد که نقدهای آن دوره مارکسیسم انقلابی از کمونیسم موجود فاصله داشت از آن چیزی که ما امروز بعنوان کمونیسم کارگری بیان می کنیم. هنوز اتحاد مبارزان در آن دوره، علیرغم نظرات درستی که داشتند، علیرغم سیاست های درستی که طرح کرد، جدلی که با چپ خلقی داشتند، جدلی که با انقلاب خلقی و با تز مائو تسه تونگ و انور خوجه و کمونیسم روسی و .. داشتند، همگی مباحثات درستی بودند اما نقدی که از بقیه جریانات یا شاخه های مختلف کمونیسم موجود آن دوره بعنوان جریانات رویزیونیست داشتند، هنوز یک نقد ایدئولوژیک بود و نقدی از سر جایگاه اجتماعی نبود. هنوز ایدئولوژی در نقد آنها دست بالا را داشت. در نتیجه مارکسیسم انقلابی هنوز یک مرحله قبل تر است و هنوز در ذهنیات است.
آن دوره نقد ما به جریانات پرو روس اساسا این بود که اینها خیانت کرده اند، به تئوری های مارکسیستی دست برده اند. در نتیجه اینها رویزیونیست شده اند، مرتد شده اند. ولی الان بحث کمونیسم کارگری این نیست که کی رویزیونیست شده است یا نه. کسی رویزیونیست نشده. کسی مرتد نشده. در واقع خود بورژوازی است که دارد صحبت میکند و آن چیزی که بعنوان مارکسیسم در این دوره عروج کرده، اقشار بورژوایی هستند که در دوره های مختلف مارکسیسم را به شیوه های مختلف بکار میگیرند که منافع شان ایجاب میکند و به دلیل اعتبار و نفوذ مارکسیسم، تمایل کارگر به مارکسیسم و مربوط بودن مارکسیسم به کارگر، آن را به شیوه ای بکار می برند که بتوانند از آن نفعی ببرند. یکی مارکسیسم را میخواهد برای "خلق"، یکی برای تولید، یکی برای رشد صنعت، یکی برای مبارزه با امپریالیسم و رشد صنایع ملی، یکی برای مقابله با کالای بنُجل خارجی و تصرف بازار داخلی و هر کس تلاش میکند از این پدیده استفاده کند تا بتواند جامعه و توده کارگر را به آن جهتی بکشاند که خودش می خواهد. منصور حکمت راجع به این پدیده در سمینار کمونیسم کارگری در سال ١٩٨٩می گوید:
"وقتی از موضع جنبش اجتماعی سوسیالیستی نگاه می کنیم، مارکسیسم انقلابی نیز بعنوان جریانی ضد رویزیونیستی نهایتا از دریچه ایدئولوژیک به اجتماع نگاه میکرد. مشاهده اجتماعی بر مشاهده واقعی مقدم میشد. ما بر عکس؛ مشاهده ایدئولوژیکی مان را از یک مشاهده اجتماعی استنتاج می کنیم. به نظر من تفاوت اصلی میان دیدگاه کمونیسم کارگری با دیدگاه موسوم به مارکسیسم انقلابی اینجاست."
در مورد نقش احزاب سیاسی و اینکه حزب کمونیستی باید چه جهتی داشته باشد و به کجا برود، هم در دوره حزب کمونیست ایران و هم بعد تر در حزب کمونیست کارگری و سمینارهای کمونیسم کارگری در بسیاری از مباحثات دیگر بر لزوم نشان دادن تفاوت های ما با دیگر جریانات سیاسی که به اسم کمونیسم و چپ فعالیت می کنند تاکید میکند. باید تلاش کرد آن چیزی که در ذهنیت جامعه بعنوان کمونیسم معرفی شده است را برای جامعه روشن کرد. باید منافع پشت این افکار و عقاید و طبقاتی که پشت این سیاست ها قرار دارند را نشان داد و اگر این کار را نکنید و اینها را عقب نزنید و جدلی جدی در این زمینه صورت نگیرد، نمی توانید تفاوت های خودتان را نشان دهید و خودتان را از همه آن چیزی که به اسم کمونیسم فعالیت می کنند و ربطی به مارکسیسم ندارند جدا کنید. حتی زمانی که مارکس و انگلس مانیفست را نوشتند از سر نیاز و برای پاسخ دادن به این سوالها و همچنین برای پیشبرد جنبش خودشان مجبور شدند تفاوت کمونیسم مد نظر خودشان را با بقیه جریانات و انواع کمونیست و سوسیالیست های آن دوره نشان دهند. در نتیجه در دوره ما و در دوره ای که جامعه دهنیتش را از چپ و کمونیسم می گیرد، باید تلاش کنیم اینها را پس بزنیم و تفاوت خودمان را نشان بدهیم.
در عین حال تا جایی هم که به تئوری بر می گردد بحثی که همیشه منصور حکمت در برخورد با این مساله داشته، از سر طبقه کارگر بعنوان یک نیروی اجتماعی و بعنوان یک طبقه معین اجتماعی مستقل از اینکه در چه دوره ای و در چه موقعیتی قرار دارد بوده است.
تئوری برای مارکسیست ها راه گشای مسائل و معضلات اجتماعی برای یک طبقه معین اجتماعی و برای یک حزب معین اجتماعی است. این تئوری برای مارکسیست ها، قاعدتا باید به نقشه عمل سیاسی تبدیل شود تا بتواند توده وسیع طبقه کارگر را متوجه خودش بکند و به پیش ببرد.
منصور حکمت در زمینه های مختلف، علاوه بر تعاریف و بحث هایی که از کمونیسم ارائه می دهد، برخورد کمونیسم و برخورد حزب کمونیستی به مقولات مهمی که در تاریخ چپ و در تاریخ کمونیسم همیشه مطرح بوده اند را بیان میکند. از جمله این بحث ها می توان به بحث اصلاحات و انقلاب اشاره کرد.
در مورد بحث اصلاحات و انقلاب، منصور حکمت بحث های زیادی دارد و راجع به اهمیت این مسئله صحبت میکند. قاعدتا رفقایی که اینجا حضور دارند با خیلی از این بحث ها آشنایی دارند و یا قبلا خوانده اند. من اینجا نکاتی را صرفا جهت یادآوری تکرار میکنم و بخاطر اهمیتی که این بحث ها دارند، چه از سر اجتماعی بودن شان و چه بخاطر مربوط بودن کمونیسم به یک طبقه اجتماعی معین، فکر میکنم هر آدم جدی سیاسی و هر کارگر کمونیستی در جامعه ایران باید این بحث ها را بخواند و با آن آشنایی داشته باشد.
در بحثهایش بر سر رابطه انقلاب و اصلاحات اشاره دارد که ممکن است کسی در مورد اتحادیه های کارگری و نقش این اتحادیه ها به این نتیجه برسد که اتحادیه های کارگری و رهبران شان فاسد هستند. ولی ما نمیتوانیم چنین چیزی بگوییم. این اتحادیه ها فاسد باشند یا نه، برای کارگری که عضو آن شده است سنگری است برای دفاعش در مقابل بورژوازی و سرمایه داری. در جایی دیگر در همین مبحث اشاره میکند که اگر حتی اتحادیه های کارگری را مارگارت تاچر درست کرده باشد، مادامی که کارگران در آن اتحادیه ها عضو شده باشند، ناچار است فردا در مورد مسئله زن و در دفاع از حقوق زن پیام بدهد. یا حتی به دفاع از فلان کشور فقیر پیام بدهد. فشار کارگران در این اتحادیه ها و وجود کارگران در این اتحادیه است که اتحادیه ها را مجبور میکند وارد این زمینه ها بشوند. در نتیجه برخورد ما به این مسئله نمی تواند مثل برخورد کسی باشد که اتحادیه های کارگری را فاسد میداند. بالاخره در جایی که احزاب کمونیستی نمی توانند آزادانه فعالیت داشته باشند، یا در این موقعیت نیستند که بر اتحادیها تاثیری بزرگی بگذارند و یا توازن چنین نیست و کارگر ظرفی مناسب سراغ ندارد، اتحادیه های کارگری برای کارگران چتری است که زیر آن می توانند با کارفرما مقابله کنند و سد دفاع کارگر در مقابل کارفرما است.
برخورد او به انقلاب و اصلاحات نیز متفاوت است. اصلاحات و انقلاب هر دو به همدیگر مربوط اند. اینطور نیست که گویا یک عده کمونیست هستند که طرفدار انقلاب اند ولی طبقات دیگری هستند که خواهان اصلاحات اند. همان کارگری که انقلاب می خواهد، همان کارگر اصلاحات هم می خواهد و یک حزب کمونیستی نمی تواند در برابر اصلاحات شانه بالا بیندازد. این اصلاحات هر چقدر که باشد، اگر از زاویه کارگری که حساب زندگی اش را میکند نگاه کنید، بالاخره سه تومان پول با پنج تومان فرق دارد و بر زندگی کارگر تأثیر مستقیم می گذارد و کمونیسم نمی تواند در قبال اصلاحات بی تفاوت باشد. ما همیشه نه تنها طرفدار اصلاحات هستیم بلکه پرچم پیگیر ترین اصلاحات را خودمان پیش می بریم. ولی هیچوقت افق انقلابی مان را زیر عنوان اصلاحات به طبقات دیگر نمی فروشیم و در نهایت اشاره دارد که جریاناتی که فکر می کنند اصلاحات و مبارزه برای بهبود تأثیری بر زندگی طبقه کارگر نمی گذارد و اصلاحات اهمیتی ندارد، جریانات و روشنفکران ضد اجتماعی، سکت های مذهبی و شکم سیران جامعه هستند و گرنه هیچ کمونیست و هیچ حزب کمونیستی نمیتواند در قبال چنین مسأله ای بی تفاوت باشد.
در مورد تبعیضات اجتماعی و اهمیت آن نیز کمونیسم ما، یعنی آنچه که حکمت به عنوان کمونیسم بر آن کوبید، ما در همه جنبش هایی که برای رفع تبعیض مبارزه می کنند ذینفع هستیم و برداشتن این تبعیض ها برای ما بعنوان یک حزب کمونیستی ضروری است. و نه تنها ذینفع هستیم، بلکه خودمان نیز مهره های اصلی مبارزه برای برداشتن چنین تبعیضاتی هستیم. در سمینار دوم کمونیسم کارگری در ژانویه ٢٠٠١ در این مورد میگوید:
"یک چیز متمایز کننده ما در این قضیه این است که ما برای اصلاحات احتیاجی به تبدیل شدن به شاگرد شوفر طبقات دیگر در آن جنبش نداریم. خود جنبش کمونیسم کارگری میتواند مستقلاً پرچم تحولات اصلاح‌گرانه‌ای را در جامعه بلند کند."
اگر حزب اجتماعی طبقه کارگر است و به زندگی کارگر مربوط است باید تلاش کند مستقلاً پرچم رفع تبعیض و اصلاحات در جامعه را بردارد. کمونیسم بهبود و اصلاحات جامعه امرش است و کارگر مرفه به انقلاب نزدیکتر است تا کارگری که برای نان شب محتاج است.
در مورد مسئله حزب کمونیستی به کرات می گوید که حزب کمونیستی باید حزب کارگری باشد، باید به مشغله های رهبران و فعالین کارگری مربوط باشد. باید مشغله ها و مسائل آنها مشغله ها و مسائل یک حزب کمونیستی هم باشد.
منصور حکمت در مباحثات زیادی بعد از تشکیل حزب کمونیست ایران و برای متوجه کردن حزب خود و کل چپ ایران و... مباحثات ارزنده ای دارد در مورد وضعیت عینی طبقه کارگر، سازمان یابی و سوخت و ساز و تحزب درونی آن و رابطه حزب کمونیستی و این پدیده. از جمله این بحثها عضویت کارگری، جایگاه رهبران عملی، نقش آژیتاتورها و سیاست سازماندهی ما و... . در این بحثها تلاش میکند نشان دهد که طبقه کارگر یک توده بی شکل نیست، رهبر کارگری کسی است که توده کارگران را همراه خود دارد و اتوریته آنها و رهبر عملی آنها است و طبقه کارگر سازمان یابی و تحزب خودش را دارد.
لذا از نظر حکمت یک حزب کمونیستی یک حزب کارگری است. اینکه تاریخأ به چه شکلی درآمده و یا به دلیل گسستی که صورت گرفته و چنین بلای بر سر کمونیسم آمده و چنین موقعیتی به چپ و کمونیسم در دنیا تحمیل شده مسئله دیگری است. امروز انواع و اقسام شاخه های بورژوازی بعنوان مصلحین اجتماعی خواهان جامعه ای با یک ذره فشار و اختناق کمتر هستند و دارند بعنوان کمونیسم صحبت می کنند. اما یک حزب کمونیستی پدیده دیگری است و اگر به هر دلیلی در این دوران با طبقه اش عجین نشده باشد و این رابطه را نتواند حفظ کند، باید برای خودش عمر کوتاهی در نظر بگیرد و بر این مسئله فائق آید و به حزب کارگری تبدیل شود و در غیر این صورت باید فاتحه خود را بخواند.
در مورد اینکه کمونیست ها کدام بخش از طبقه کارگر هستند و رابطه احزاب و طبقه چه هست و .. اشاره به بحثهای مارکس میکند و می گوید:
"کمونیست ها آن بخشی از طبقه کارگر هستند که در تمام دقایق مبارزه این طبقه حضور دارند اما آن بخش از طبقه کارگر هستند که افق سراسری و فراگیر طبقه کارگر را گم نمی کنند و در همه دقایق و مراحل مبارزه حضور دارند و آن را نمایندگی می کنند."
منصور حکمت در سمینار آخرش در سال ۲۰۰۱ و همچنین در بحث های دیگری چون حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه نیز به رابطه احزاب کمونیستی و قدرت سیاسی به تفصیل پرداخته است. در مورد گرایشات مختلفی که به نام کارگر صحبت میکنند نیز نکاتی را اشاره میکند. امروز گرایشی تحت عنوان "تقدس گرایی کارگر"، "من طرفدار کارگر هستم" و اینکه گویا "هر چه کارگر بگوید درست است" رشد کرده که ربطی به مارکسیسم ندارد. این بدهکاری به کارگر در ذهنیت چپ عقب مانده که کارگر را با دست پینه بسته و فقیر، بعنوان کسی که از دنیا بی خبر است و در نتیجه از سر دلسوزی و از سر طرفدار مظلوم به کارگر نگاه میکند، ربطی به کمونیسم ندارد و هیچ حزب کمونیستی نمی تواند چنین رفتاری با طبقه کارگر داشته باشد.
حتی در دوره مارکس و انگلس و زمانی که داشتند مانیفست را می نوشتند، معیار شان این بود که چقدر کارگران صنعتی انگلیس از آن استقبال می کنند و حتی میگفتند که به راحتی میتوان در محافل کارگری آن دوره و در میان کارگران پیشرو صنعتی، مانیفست را پیدا کرد. در نتیجه این نگاه ترحم آمیز و تقدس گرایی کارگر، رفتار کسی است که بیرون این طبقه و نیاز های اجتماعی این طبقه است و ربطی به کمونیسم ندارد.
در سمینار دوم کمونیسم کارگری در ٢٠٠١ می گوید:
"کمونیسم کارگری یک تفاوت اجتماعی با کمونیسم غیر کارگری دارد و آن اینست که کمونیسم جنبش اجتماعی طبقه است و یک تفاوت نظری با کمونیست های دیگر دارد و آن اینست که کمونیسم اش برای رهایی بشر است."
کمونیسم یک پدیده اجتماعی و مربوط به یک طبقه اجتماعی است که موقعیت عینی این طبقه ایجاب میکند که رهایی او، کل بشریت را رها میکند. لذا احزاب کمونیستی احزاب اجتماعی اند که کل بشر و سرنوشت آن برایشان مهم است. کمونیسم کارگری فقط برای رهایی کارگر نیست، و به دلیل موقعیت اجتماعی این طبقه رهایی او رهایی کل بشریت است. برای اینکه اگر طبقه کارگر بخواهد خودش را آزاد کند، کل بشریت را هم آزاد میکند و ناچار است که این کار را هم بکند. موقعیت اجتماعی اش، موقعیت اقتصادی اش و موقعیتش در تولید این را ایجاب می کند که با آزاد کردن خودش کل بشریت را هم آزاد می کند.
در مورد متد مارکسیستی و در مورد اینکه متد چیست، معیار چیست ؟ بحث منصور حکمت این است که "متد مارکسیستی ما متدی است که لنین به کار برده است و مارکسیسم ما مارکسیسم پراتیکی است که مورد زنده و معلومش لنینیسم است." اشاره میکند که مارکسیسم ما و کمونیسم مد نظر من کمونیسم پراتیک است و از این سر به متد لنین نزدیک است و متدش متد او است. اشاره میکند که در دوره لنین نصف دنیا می گفتند که انقلاب در روسیه امکان پذیر نیست، حتی کمونیست های آن دوره می گفتند انقلاب در یک کشور عقب افتاده مانند روسیه امکان پذیر نیست، لنین گفت امکان پذیر است و نقشه اش را کشید و انقلاب کرد. در نتیجه وقتی که بحث بر سر متد است می گوید:
" ما اولین چیزی که شاید بهتر است ما بشناسیم هویت عقیدتی ما چه است و کمونیسم کارگری خودش را کجای تبیین از مارکسیسم قرار میدهد، روی متد است. متد ما چيست؟ همانطور که گفتم کلمه پراتیک و ماتریالیسم پراتیک اساس این متد است. آن دیدگاهی است که در تئوری مارکسیسم دنبال رهنمودی برای عمل است. دیدگاهی است که انسان را دخیل میداند در واقعیات اجتماعی و اقتصادی خودش، و اراده آدمی را در تغییر اوضاع خودش مهم میداند."
لذا برای احزاب کمونیستی نقش پراتیک آگاهانه انسان اهمیت والای دارد و اینجا است که کمونیسم و تئوری و.. همه برای تغییر جامعه اند و این تغییر نه خودبخود که با پراتیک انسان زنده ممکن است. لذا و بر اساس صحبتها دترمینیستها که فکر میکنند، گویا تاریخ سیر تکاملی خودش را از دوره برده داری به فئودالی و بعد از فئودالی به سرمایه داری و الان هم چون در مرحله نهایی سرمایه داری هستیم در نتیجه چه بخواهیم و چه نخواهیم فردا سوسیالیسم برقرار می شود، پوچ است. در نتیجه این نگرش نقش عنصر فعاله، نقش آدم زنده با پراتیک اجتماعی اش و نقشه عملش برای برقراری سوسیالیسم را نادیده می گیرد. متد ما هم همان متد لنین است و ما مطلقأ آن دترمینیسمی که گویا تاریخ خودش قدم به قدم پیش می رود و تحولات صورت می گیرد، بدون نقش عنصر فعال و بدون نقش کمونیسم پراتیک و بدون نقش آدم بعنوان عنصر اجتماعی ممکن نیست. در نتیجه کمونیسمی که مارکس می گوید همان کمونیسم اجتماعی و کمونیسم پراتیک طبقه کارگر است در نتیجه متد ما هم همان کمونیسم پراتیک است.
در مباحثات بعدی اش در مورد احزاب سیاسی بحث های خیلی مفصلی دارد. اینکه: حزب سیاسی برای انقلاب است. حزب کارگری برای انقلاب اجتماعی طبقه کارگر است. هر کسی در دنیا از انگلستان تا سوئد، از آلمان تا امریکا و از ایران تا هر کجای دنیا، هر بورژوایی که حزب می سازد برای گرفتن قدرت سیاسی می سازد. طبیعتأ حزب کمونیستی هم از همان روز اول بر خلاف ذهنیات تاریخی چپ ایران می خواهد و باید دست به قدرت ببرد. شاید الان این بحث ها کمتر مطرح باشند اما در بحثهای حزب و قدرت سیاسی اشاره دارد که دوره ای خان بابا تهرانی می گفت که "اینها حزب ساخته اند و می خواهند دست به قدرت ببرند". معلوم است که دست به قدرت می بریم. حزب ساخته ایم که قدرت بگیرم و این قدرت صرفا قدرت دولتی نیست بلکه در مبارزه طبقاتی در این جامعه، لحظه به لحظه تلاش میکنم که در محله، در خیابان و هر کجای دیگر قدرت بگیریم و قدرت شویم، چون برای بهبود زندگی به این قدرت احتیاج داریم.
می گوید حزبی که برای قدرت تلاش نمی کند و حزبی که قدرت سیاسی مد نظرش نیست، نمی تواند به آلترنایوی قوی در جامعه تبدیل شود چون قدرت در دهنیتش نیست و در نتیجه همیشه در حاشیه جامعه میماند و چنین حزبی هیچوقت نمی تواند به حزب توده کارگر، جایی که بتواند زندگی بخشی از بشریت را نجات بدهد تبدیل شود و نهایتا به اهرم فشار و در حاشیه جامعه تبدیل می شود. همزمان در مورد حزب سیاسی و قدرت اشاره میکند که هر حزب سیاسی باید تئوری اش را به نقشه سیاسی تبدیل کند. و این حزب باید سر بزنگاه قدرت سیاسی را بدست بگیرد. جامعه هر روز انقلاب نمیکند و ما نمی توانم بگوئیم چه زمانی انقلاب میشود. ذهنیتی هست که می گوید گویا ما باید کم کم به یک حزب سیاسی بزرگ تبدیل شویم تا یک روز قدرت سیاسی را بدست بگیریم، این ذهنیت به کمونیسم ربطی ندارد و با هیچ واقعیت اجتماعی نمی توان این را توضیح داد، هیچ تجربه تاریخی در این مورد وجود ندارد و هیچ انقلابی به این شکل صورت نگرفته است. بلکه در مقاطعی اتفاقاتی در جامعه می افتد و سیاست به امر طبقات تبدیل می شود و جدال طبقاتی بزرگ می شود، هر حزب سیاسی که در آن جامعه موجود است باید دخالت کند، سعی کند سیاست را توده ای کند و سعی کند مردم را حول آن جمع کند. وجود یک حزب سیاسی در چنین مقاطعی و حضور در چنین شرایطی و تشخیص این لحظات و جواب به این لحظات آن چیزی است که می تواند یک حزب کمونیستی کوچک را به حزبی بزرگ تبدیل کند. همچنین در مورد حزب اقلیت و اکثریت و .. می گوید که تا زمانی که در بطن یک تلاطم انقلابی، یک نقشه انقلابی و یک پراتیک انقلابی را پیش نبرده باشید هیچوقت بصورت علی العموم در جامعه در اکثریت قرار نمیگیرد. در نتیجه اینکه یک حزب سیاسی و کمونیستی باید اول در جامعه اکثریت شود تا بعد قدرت سیاسی را در دست می گیرد ایده پوچی است و اگر اقلیتی از کارگران انقلابی و اقلیتی از رهبران کارگری با نفوذ با یک حزب سیاسی باشند، می توانند در شرایطی که اشاره کردم، با این اقلیت دخالت گر انقلاب کنند و با اولین قدم هایش و با اعلام اولین برنامه اش توده وسیع کارگران را حول خودش جمع می کند.
در هر صورت در مورد این مسائل منصور حکمت بحث های زیادی دارد. خصوصا در بحث های مربوط به سمینار کمونیسم کارگری، بحث حزب و قدرت سیاسی و در حزب و جامعه نکات زیادی را مطرح می کند. من فقط خواستم سر فصل هایی از این مباحثات را اینجا باز کنم.
همزمان و در ادامه رابطه حزب سیاسی و قدرت اشاره میکند که، مبارزه برای قدرت سیاسی در یک جامعه علنی است. در نتیجه کسی که می خواهد در ابعاد اجتماعی در یک جامعه ای برای قدرت سیاسی مبارزه کند، این مبارزه علنی است. بحث سر این نیست که چون حزبت مخفی است در نتیجه نمی توان مبارزه علنی هم داشت. باید در این جدال علنی حضور داشته باشی، باید سخنرانی کنی، باید بحث کنی، باید بنویسی، باید چلنج کنی و همه اینها به اضافه اینکه شرایط را تشخیص بدهی این امکان را به شما می دهد که به یک حزب قوی اجتماعی تبدیل شوید و سر بزنگاه دست به قدرت سیاسی ببرد. مرحله و تاریخ و روز هیچ انقلابی را هیچ کمونیستی از قبل تعیین نکرده است. در انقلاب روسیه لنین و بلشویک ها در دوره جنگ با شعار نه به جنگ و نان و صلح توانستند در شرایطی که آن جامعه جواب میخواست، جوابش را دادند و به یک حزب توده ای تبدیل شدند. ما هم باید همین کار را بکنیم. بحث های دیگری هم در مورد مکانیسم های یک حزب اجتماعی دارد که من نمیخواهم وارد این بحث شوم ولی این تقریبا نکاتی بود که میخواستم راجع به آنها صحبت کنم.
در آخر این نکته را هم اضافه کنم که منصور حکمت در تمام مباحثاتش از بحث حزب اجتماعی و حزب کمونیستی و حزبی پراتیک که برای تغییر زندگی مردم تلاش میکند، خارج نمی شود و هیچ چیز دیگری را بغیر از این مبنای یک پراتیک واقعی در تغییر زندگی مردم نمی داند مگر اینکه بتواند خودش را در این چارچوب بگنجاند. در نتیجه کمونیسم یک پدیده اجتماعی است و احزاب کمونیستی نمی توانند احزاب غیر اجتماعی باشند و نمی توانند مشغله هایشان مشغولیات جامعه نباشد. نمی تواند بهبود شرایط و زندگی بشر و انواع و اقسام مسائل دیگری که در این چارچوب می گنجد از اصلاحات گرفته تا علیه هر نوع تبعیضی در آن جامعه مبنای کار و پراتیکش نباشد.
و نهایتا اینکه کمونیسم بیان اعتراضی یک طبقه اجتماعی معین به موقعیت خودش، به کار مزدی است. هر حزب کمونیستی باید بتواند جواب آن چیزی که امروز در دنیا بعنوان کمونیسم معرفی می شود و اما کمونیسم نیست بدهد و نقد و از صحنه خارج کردن و روشن کردن فاصله خود را از آن به جامعه نشان دهد. در نتیجه کمونیسمی که هست کمونیسمی برای تغییر زندگی بشر، تغییر مناسبات موجود و نابودی مناسبات سرمایه داری است که بر دوش یک طبقه اجتماعی است و به آن مربوط است و در اساس اعتراض طبقه به موقعیتش است. این طبقه زمانی که حزبش را داشته باشد و وقتی که دست به قدرت ببرد و خودش را رها کند، طبیعتأ کل بشریت را رها می کند. به همین دلیل هر نوع تلاش دیگری از تلاش برای رهایی زن گرفته تا تلاش برای دفاع از فلان بخش زیر ظلم به این کمونیسم مربوط است و کمونیسم اجتماعی این است و احزاب اجتماعی کمونیستی هم باید اینطور باشند.

 

 با تشکر از رفیق آزاد کریمی که متن شفاهی سخنرانی را کتبی کرده است