این مطلب بر مبنای سخنرانی در جلسه گوتنبرگ به تاریخ ٢٧ اوت ٢٠١٦ تهیه شده است
رفقا و دوستان گرامی با تشکر از شرکت در این نشست. بحث امروز ما بر سر تخاصمات ایران و عربستان و جنگ نیابتی یا تلاش برای جنگ نیابتی در کردستان است. ما تا کنون در مورد مسئلۀ خاورمیانه وتخاصمات و قطب بندیهایی که شکل گرفته، موقعیتی که جریانها و احزاب معین در این منطقه دارند و جهنمی که به مردم خاورمیانه تحمیل کرده اند، که امروز دیگر ابعادش مطلقا نه از نظر سیاسی که از اول هم خاورمیانه ای نبود بلکه حتی از زاویۀ مشکلات و مصیبتهایی که برای بشریت به بار آورده است جهانی شده است، صحبت و تحلیل کرده ایم. به طور واقعی امروز هیچ پدیده ای در خاورمیانه نیست که اگر بخواهید در مورد آن صحبت کنید مجبور نباشید ابتدا به "بحران خاورمیانه" بپردازید.
مسئلۀ کرد، وضعیت ایران، وضعیت عربستان، کودتا در ترکیه، کردستان عراق، مسئلۀ پ ک ک، مسئلۀ حزب اتحاد دمکراتیک در سوریه، وضعیت خود سوریه، وضعیت یمن، همۀ اینها به صورت خیلی واضح و روشنی گره خورده است به نام چیزی که به بحران خاورمیانه از آن نام می کنند.
قصد من اینجا پرداختن به اینکه بحران خاورمیانه چگونه ایجاد شد، دلایلش چی بود، نقشه اش چگونه کشیده شد، از کی شروع شد و ...، نیست. این مسائل به کرات مورد بحث قرار گرفته و شما هم در مجادلاتی که شده و بحث های دیگران را دیده و شنیده اید. بحث اساسا سر جنگ نیابتی عربستان و ایران است و تاکیدات ما اساسا کردستان ایران است. اما برای این کار ناچارم ابتدا نگاهی بسیار گذرا به خود بحران خاورمیانه بیندازم.
پایان شکست روسیه و جهان یک قطبی را همه به خاطر داریم، دوره ای که آمریکا به عنوان رئیس دنیای پیروز عروج کرد و پیروزی خود را بر دنیای شرق جشن گرفت. کل غرب تلاش کردند این دوره را به عنوان شکست کمونیسم به جهانیان اعلام کنند و جهنمی که بعد از این اتفاق به نام آزادی و دمکراسی در جهان یک قطبی به بشریت تحمیل شد را شاهد هستیم.
در این دوره عراق اولین جایی بود که به آن حمله شد. مردم عراق هنوز هم تاوان جنگی را می دهند که به اسم مبارزه با صدام حسین و در دفاع از مردم عراق شروع شد و شاهد سرنوشت آنان هستیم. امروز هم مردم عراق، کارگران عراق، کودکان عراق هنوز از مصیبتی که در این جنگ به عنوان دفاع از آنها به آنها تحمیل شد، رها نشده اند. شکست آمریکا در عراق را هم باز شاهد هستیم و وضعیتی که آمریکا و متحدینش از جمله انگلستان درعراق بار آوردند. به هر حال بعد از این ماجرا شاهد بهار عربی هستیم. تحرکات انقلابی که از تونس و مصر شروع شد و دامنه اش به کشورهای دیگر از جمله سوریه و لیبی کشیده شد. بعد از تونس و مصر حال با هر سرنوشتی که این انقلاب در این دو کشور پیدا کرد شاهد تحرکات اعتراضی در سوریه و لیبی هستیم که با دخالت های امپریالیسمی و با جنگهایی که در این منطقه شکل دادند، اعتراضهای اولیۀ توده ای نتوانست ادامه پیدا کند. مردم معترض به خانه فرستاده شدند و لیبی و سوریه به میدان جنگهای امپریالیستی و به میدان جنگ دولتهای مرتجع منطقه، تبدیل شد.
بعد از سرانجامی که لیبی پیدا کرد امروز شاهد ٥ سال جنگ در سوریه هستیم. در عرض این پنج سال بالای صد هزار نفر کشته شده اند و از جمعیت بیست و یک میلیونی سوریه، فکر کنم الان چیزی حدود پانزده میلیون نفر چه در کشورهای همجوار سوریه و چه در خود سوریه آواره هستند. اینها طبیعتا مسائل جدیدی نیست و مسائلی نیست که شما در جریانش نباشید ولی ادامۀ این وضعیت به طور واقعی و شکستی که بلوک غرب در سوریه خورد مسائل دیگر را پیش کشید که به آن اشارۀ کوتاهی خواهم کرد و بعد سر مسئلۀ عربستان و ایران خواهم رفت.
پروژه غرب در ابتدای این جنگ و در ابتدای این دخالت گریها در سوریه این بود که دولت اسد به فوری از بین می رود و کنار گذاشته می شود و "آزادی و رفاه و سعادت و دموکراسی" برای مردم سوریه به ارمغان آورده می شود. ارتش آزاد سوریه را تشکیل دادند و آنرا به عنوان نیرویی که قرار بود بعد از اسد جامعۀ سوریه و حاکمیت سوریه را در دست بگیرد و امنیت و آسایش مردم را تامین کند، به جهانیان معرفی کردند. ولی این پروژه و کل پروژۀ غرب با توجه به قطب بندیهایی که شکل گرفته بود به سر انجام نرسید و شکست خورد. جنایتی که ارتش آزاد در سوریه انجام داد روی بشار اسد و دولت فاشیست سوریه را سفید کرد . به دنبال عقب نشینیهای دیگری که در این پروسه به غرب تحمیل شد، بخشی از متحدین غرب و بخشی از ارتش آزاد به عنوان داعش ظهور کرد. ابعاد جنایت داعشی که توسط غرب سازمان یافته بود، به خاورمیانه محدود نماند و دامن کشورهای اروپایی از آلمان و فرانسه تا بروکسل را گرفت و هنوز معلوم نیست در کدام کشورهای دیگر بشریت شاهد جنایات داعش و نیروهای شبیه داعش خواهند بود.
به هر حال در این دوره، تا جایی که به ما و به جامعۀ ایران بر میگردد، خوشبینی وسیعی در میان طیفی از اپوزیسیون بورژوازی ایران از چپ تا راست صورت گرفت. اپوزیسیونی که در دوره ای به جنگ آمریکا با جمهوری اسلامی امید بسته بود در این دوره نیز به جنگ سوریه و اینکه بعد از سوریه نوبت ایران است امیدوار شد. در میان اپوزیسیون بورژوایی راست و چپ ایران این امید زنده شده بود که اگر جنگ با ایران در دورۀ بوش صورت نگرفت، اگر متعاقبا بعد از بوش دولت سازی ها در خارج و به کمک محافل امپریالیستی و احزاب بورژوازی ایران و دخالت و شراکت آنها به جایی نرسید، بعد از برداشتن اسد به عنوان یکی از متحدان اصلی ایران در منطقه لابد نوبت ایران است. آن زمان شعار "بعد از اسد نوبت خامنه ای است، بعد از سوریه نوبت ایران است"، شعار این جریانات بود. این آرزوها با شکست پروژه غرب در سوریه و با انشقاقی که در صف "انقلابیون" مورد حمایت غرب ایجاد شد و داعشی که بخشی از نیروی ارتش آزاد بود و عروج کرد، به ناکامی انجامید. وتقریبا می توانم بگویم کل اپوزیسیونی که به این امید نشسته بود به طور واقعی دست از پا درازتر، ناامید و هر کدام ساکت و دچار انواع و اقسام مشکلاتی شدند که در جریانش هستید. افقی که داشتند شکست خورد و متعاقب آن تقریبا امید به اینکه بتوانند در این تحولات نقشی ایفا کنند، تبه بن بست بر خورد.
در همین دوره مسئلۀ توافقات ایران و غرب و مسئله برجام که به مذاکرات اتمی مشهور است اتفاق افتاد. میدانیم که جمهوری اسلامی یک پای اصلی قدرت در عراق بود و در سوریه نقش داشت. در لبنان و بقیۀ کشورها، در یمن الان عملا با عربستان در حال جنگ است. به هر حال در مذاکرات برجام موقعیت ایران در خاورمیانه را به رسمیت شناخته اند. طبیعتا مذاکرات کشورهای غربی با ایران داد و ستدی و معاملاتی است که با هم می کنند، توازن قوا و موقعیت هر کدام تعیین می کند که هر کدام چقدر باید عقب بنشینند. چنین نیست که بگوئید صرفا غرب عقب نشست و موقعیت جمهوری اسلامی را در منطقه به رسمیت شناخت و جمهوری اسلامی هیچ بهایی نداد. طبیعتا آنها هم عقب نشینی های جدی کردند. منجمله شعار ضد آمریکایی خود را کنارگذاشتند، تخاصماتشان را با غرب کنار گذاشت و ..... بالاخره تخاصمات غرب وجمهوری اسلامی در اشکالی که تا آندوره در جریان بود به درجه زیادی پایان یافت و پروسۀ دیگری شروع شده است. از نتایج این پروسه میتوان به اینکه امروز در غرب، در آمریکا، آلمان، انگلستان و.. روی ایران به عنوان یک پای تامین امنیت به خاورمیانه و خاتمه دادن به این وضعیت، حساب می کنند و همچنین اینکه کمپین های دول غربی علیه ایران به نام حقوق بشر و "دفاع از دموکراسی در ایران" هم تقریبا کنار رفت، اشاره کرد.
پس از ناکامی غرب و بویژه امریکا در سوریه، رسمیت یافتن دخالتهای ایران در این جنگ، دخالت رسمی روسیه بر سر حفظ اسد، عملا ادامه جنگ در سوریه و سرنوشت خاورمیانه به دولتهای مرتجع درگیر سپرده شد. بر این مبنا قطب بندیهایی شکل گرفت. قطب سوریه- ایران بعنوان متحد روسیه و قطب عربستان، قطر، ترکیه که خود را متحد غرب می دانستند. بخش زیادی از احزاب اپوزیسیون ایرانی، ناسیونالیست کرد و... از نظر سیاسی رسما و یا غیر رسمی در یکی از بلوک ها قرار گرفتند. یک حقیقت در این زمینه واضح است، که امروز خیلی روشنتر از گذشته خود را نمایان می کند، این است که خاورمیانه روی دست غرب مانده و نه امریکا و نه اروپا راه حل و سیاستی روشن برای حل یا تخفیف بحرانی که خود منشا آن هستند، ندارند. مشکل خاورمیانه و جنگ خونینی که راه انداختند، انشقاقات وسیعی که میان مردم منطقه به عنوان شیعه، سنی، کرد، عرب، و تخاصماتی که راه انداختند در دنیای واقعی تقسیم بندیهایی را ایجاد کرده است بطوریکه نه سرنوشت عراق معلوم است و نه سرنوشت سوریه! وهیچیک از دول غربی راه حل معینی برای حل معضل خاورمیانه ندارند. بر متن این خلا است که روسیه رسما در جنگ در سوریه دخالت کرده، به یک نیروی جدی در تخاصمات خاورمیانه تبدیل شده و امکان ایفا نقشی جدی را پیدا کرده است.
امروز توازن در منطقه به نتیجه کشمکش میان قطب عربستان، ترکیه و قطر، و قطب ایران سوریه و همپیمانانشان، روسیه و غرب، و سرانجام پیدا کردن نقطه تعادلی میان این نیروها و توافقات آنها وابسته است. در این دوره ترکیه با عذرخواهی از دولت روسیه به خاطر شلیک به و سقوط هواپیمای روسی، با تماس و مذاکره با ایران، با طرح اینکه ما مشکلی با اسد نداریم وحتی قبول اینکه اسد بماند در جهت خود تجدید نظر کرده و شاهد چرخشی در سیاست این کشور هستیم.
این وضعیت و قطببندیهایی که در منطقه شکل گرفت، رنگ خود را به کل تحولات خاورمیانه و به صفبندی احزاب از جمله احزاب ناسیونالیست کرد زده است.
در تحولات و جنگ خاورمیانه هم عربستان و هم ترکیه به دلایل مختلفی از جمله موقعیت غرب و خاورمیانه، شکستی که اساسا امریکا خورد، کاهش ارزش و جایگاه خاورمیانه برای غرب و مشخصا آمریکا، کاهش جایگاه عربستان برای آمریکا به نسبت گذشته، با توجه به همۀ این فاکتورها و فاکتورهای دیگری عربستان و ترکیه جز بازنده ها هستند. هر دو کشور به عنوان دولتهای متحد غرب و آمریکا که خود را در تخاصم با ایران و دولت اسد تعریف می کردند، به درجه ای بازندۀ بودند. آنها تلاش می کردند غرب پشت پروژه کنار رفتن اسد بماند، به این امید که کنار با رفتن اسد موقعیت آنها در خاورمیانه، به عنوان متحدین غرب، بهتر شود، که این هم به جایی نرسید. اینکه دول غربی آنطور که اینها حساب می کردند در این تخاصمات دخالت نکردند، اینکه غرب در مقابل ایران و سوریه کوتاه آمد، عربستان و ترکیه را جریتر کرد. تلاش برای جبران این وضعیت باعث شد عربستان به هر دری بزند، دفاع از داعش که امروز همه به آن اعتراف میکنند، سیاست اخیر دولت عربستان بود. به طور مشخص شاهد تلاش عربستان و قطب عربستان، قطر و ترکیه، در پیاده کردن سیاست دامن زدن به جنگ نیابتی از طرف جمهوری اسلامی در عراق، در یمن و در سوریه، اینبار در ایران هستیم.
پروژه ای که اخیرا عربستان و ترکیه و قطر در راس آن قرار گرفته اند، تلاش برای سازماندهی احزاب و جریانات اپوزیسیون ایران در خود ایران و با این هدف که در ایران یا جنگی راه بیاندازند یا آن را ناامن کنند و جمهوری اسلامی را با مشکلات و تخاصماتی روبرو کنند، سیاست امروز این قطب علیه ایران است. این پروژه طبیعتا کمی قدیمی تر است و بحث های آن از قبل وجود داشته است. دورۀ اخیر مجاهدین اولین جریانی است که به این پروژه پیوست. البته قبل از آن این قطببندیهایی در اپوزیسیون کرد در ایران شکل گرفته بود، حزب دمکرات جناح هجری با قطب بارزانی، عربستان و قطر و ترکیه است و حزب دمکرات خالد عزیزی به بهبود روابط با جمهوری اسلامی و دولت روحانی دلخوش کرده است. در منطقه هم احزاب ناسیونالیست کرد از بارزانی و پ ک ک گرفته تا حزب اتحاد دمکراتیک سوریه، تا احزاب ناسیونالیست کرد در ایران همه در این تقسیم بندیها و این قطب ها تقسیم شده اند. تلاش ایندوره عربستان استفاده و یا توافق با جریاناتی است که در این پروسه به تخاصمات قطب عربستان و ترکیه علیه ایران امید بسته بودند. تلاش برای تبدیل آنها به اهرم و وسیله پیشبرد سیاست عربستان و جنگ نیابتی عربستان در ایران که اولین کاندید آن مجاهد بود.
نقشی که مجاهد، بعنوان یک جریان فرقه ای و مذهبی، می تواند در این پروسه ایفا کند، جز بمب گذاری، جز ترور، که هر جریان غیر مسئول و بی ریشه ای می تواند انجام دهد، نیست و بطور واقعی کاری از این بیشتر از مجاهدین ساخته نیست. مجاهد نمی تواند یک جنبش توده ای راه بیاندازد. نه موقعیت این را دارد، نه وجهه این را دارد، نه جریانی با ریشه است و نه سمپاتی در جامعۀ ایران نسبت به مجاهد وجود دارد. اتکای مجاهد اساسا بر نیروی ایدئولوژیک و یا کسانی است که اجیر میکند.
بلوک عربستان بعد از مجاهد برای کاندید بعدی روی احزاب ناسیونالیست کرد سرمایه گذاری کرده است. من وارد جزئیات اتفاقاتی که افتاده یا مطرح است که افتاده است، اینکه چه اجلاسی گرفته اند و یا چه روابطی با بارزانی داشتند و... ، نمی شوم. اما در دورۀ اخیر به طور مشخص یکی از احزاب اپوزیسیون کرد در منطقه که امید به این پروژه بسته است حزب دمکرات کردستان، جناح مصطفی هجری، است. جنگهای اخیر حزب دمکرات و اعتصاب عمومی که حزب دمکرات مدعی است بدون فراخوان به مردم، حتی بدون فراخوان به احزاب سیاسی دیگر، راه انداخته، و در دنیای واقعی مطلقا اتفاق نیفتاد، تابع امید این جریان به شکاف عربستان و ایران و تلاشی است برای دادن تصویری بزرگ از توان و قدرت خود به دول منطقه نه مردم کردستان.
مبارزۀ نظامی که حزب دمکرات پیش برد، به طور واقعی چیزی جز خودکشی نیست. هیچ جریان مسئولی این کار را نمی کند. و اینطور نیست که رهبری حزب دمکرات به این امر واقف نباشد. اینطور نیست که حزب دمکرات نداند که توازن پانزده، بیست سال قبل یا دورۀ شروع جنگ مسلحانه کردستان با الان یکی نیست. یا اوضاع ایران مشابه وضعیت ترکیه یا سوریه نیست .اینها را حزب دمکرات به عنوان یک جریان جا افتادۀ سیاسی و به عنوان یک جریان ناسیولیستی و بورژوازیی می فهمد. چنین نیست که حزب دمکرات از سر ندانم کاری یا نادانی یا اینکه توازن را تشخیص نمی دهد وارد چنین ماجرایی شده است. مسئله این است که این حزب روی تخاصمات منطقه ای حساب باز کرده و میخواهد به عنوان حزبی که می تواند اهرم فشاری بر علیه جمهوری اسلامی باشد روی او حساب کنند، حتی اگر این به قیمت نابودی چند واحد نظامی این حزب تمام شود، که متاسفانه شد. باید دید این پروژه به کجا می رسد. پروژۀ حزب دمکرات و جنگ مسلحانه در کردستان زیر سایۀ تخاصمات عربستان و قطر و ترکیه با ایران، با این افق و به این امید که دخالتگری ها فرجه ای به حزب دمکرات بدهد و آنها هم بتوانند مثل پ ک ک و یا حزب اتحاد دمکراتیک سوریه در فردای به هم خوردن اوضاع و تحمیل سناریوی سیاه در جامعۀ ایران، در کردستان موقعیتی داشته باشند است. لذا این پروژه ربطی به مبارزۀ مسلحانه در کردستان، مستقل از حقانیت و عدم حقانیت و درست بودن یا توازن قوای مناسب یا نامناسب، ندارد. اینجا بحث حقانیت و عدم حقانیت مبارزه مسلحانه نیست. هیچ نیروی سیاسی جدی در کردستان بدون توان مبارزۀ مسلحانه، بدون توان دفاع از خود، صرفا بدلیل اینکه سیاست در این جامعه مسلح است نمیتواند کاری جدی از پیش ببرد. در کردستان اپوزیسیون و پوزیسیون هر دو مسلح هستند، در نتیجه هیچ جریان جدی بدون اینکه توان و قدرت دفاع از خود داشته باشد تا در موقعی که لازم باشد بکار ببرد، به جایی نمی رسد را حرفی نیست. بحث بر سر یک پروژۀ دولتهای منطقه و تخاصماتی است و امید بستن نیروهایی به این تخاصمات که در جامعۀ کردستان به اتکا به نیرو و امکانات این دولتها به جایی برسند. بحث بر سر سناریویی است که دول مرتجع منطقه در دستورشان است و ظاهرا یکی از مکانهایش کردستان است. بارزانی که متحد حزب دمکرات است در این پروژه یکی از نیروهایی است که به او اتکا می کنند. لذا این سناریو یک سناریوی سیاه است. تقابل با این سناریو مستقل از اینکه به کجا میرسد یک وظیفۀ انسانی و انقلابی است که ما علیه آن ایستاده ایم.
اولین نیرویی که تا کنون از این وضعیت استفاده برده خود جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی با میلیتاریزه کردن کردستان، با بگیر و ببندهایی به بهانه تقابل با سلفی ها و ...، با راه انداختن موج اعدامها، با بستن و افزایش حملات به مرزها، با تهدید اپوزیسیون از جمله احزاب مستقر در کردستان عراق، تلاش میکند از این فضا استفاده کند. تلاش میکند محل کار و زندگی مردم را امنیتی و اعتراض حق طلبانه آنها را پس بزند.
به طور قطع یک پای این تخاصمات، یک پای این پروژه تلاش برای نفاق قومی، نفاق مذهبی در جامعۀ کردستان است. سرمایه گذاری کردن روی سنی گری و "تقابل" شیعه و سنی در جامعۀ کردستان ، سرمایه گذاری روی نفاق قومی و تحریکات قومی و مذهبی و ایجاد دشمنی میان مردم و رنگ قومی و مذهبی زدن به اعتراض آنها یک پایه اصلی این پروژه است. ناسیونالیسم کرد نسبت به نفاق قومی هیچ مشکلی نداشته، اتکا به ارتجاع مذهبی هم سنتا یک پای فعالیت احزاب ناسیونالیست کرد است و هیچوقت از آن خداحافظی نکرده اند. در گذشته حزب دمکرات در دامن زدن به سنی گری در جامعۀ کردستان، در متحد کردن آخوندهای کرد و تشکیل سازمان آخوندهای کرد، تلاشهایی کرد. گرچه این پروژه به دلایل مختلف به جایی نرسید، اما جریانات سلفی با اتکا به فضایی که جمهوری اسلامی برای مقابله با فضای چپ جامعه کردستان برایشان ایجاد کرد و به آنها امکان داد و با اتکا به عربستان و با پول و امکانات عربستان دامنه فعالیتهایشان را بیشتر کردند. بعید نیست بزودی شاهد فعالیت مشترک جریانات سلفی و حزب دمکرات و نزدیکی آنها به هم باشیم.
سوال این است آیا ایران، آیا جامعۀ کردستان سوریه می شود؟ آیا امکان تحقق این سناریو موجود است؟ آیا این پروژه به جایی میرسد؟ اینجا اشاره به نکاتی لازم است و پس از آن اگر سوالاتی بود جواب می دهیم .
آیا این پروژه به جایی می رسد ؟ به طور واقعی با توجه به چند فاکتور این پروژه به جایی نمی رسد.
اولا اینکه عربستان، مستقل از گروهها و فرقه های قومی یا مذهبی یا سلفی یا گروههای تروریستی مذهبی، آن نیرویی نیست که جامعۀ ایران تاریخا چه از نظر روانشناسی، چه فرهنگی و چه سیاسی به آن سمپاتیی داشته باشد. این فقط شامل ناسیونالیستهای ضد عرب نمیشود. مردم ایران تاریخا، سنتا سمپاتی به غرب، به فرهنگ و ارزشهای غربی دارند و جامعه اسلام زده عربستان عقب مانده تر از آن است که کسی خلاصی از جمهوری اسلامی و رفتن زیر حاکمیت شیوخ عربستان و یا جریانات نزدیک به آن را بخواهند. در دورۀ بوش یا قبل از بوش را در نظر بگیرید که خطر حمله به ایران بالا بود، بخشی از مردم ایران از سر استیصال و نفرت از جمهوری اسلامی فکر می کردند خوب اگر آمریکا بیاید و جمهوری اسلامی را بردارد به نفع است. خیلی ها می گفتند خوب بدون اتکا به یک کشور خارجی آن هم آمریکا که نمی شود کاری کرد. مردم ایران از سر ناآگاهی و از سر سمپاتی عمومی به غرب، به دمکراسی در غرب، به فرهنگ غربی، و از اینکه جامعۀ ایران عموما گارد جدی در مقابل غرب ندارد بخشا خطر حمله نظامی را نمیدید. شاید بر عکس خیلی از کشورهای خاورمیانه، در ایران غربی گری، به معنی غیر اسلامی بودن، مدرن و متمدن بودن، بخشی از فرهنگ این جامعه است. این در مورد عربستان برعکس است. نفرت از عربستان، از فرهنگ اسلامی و عربستان به عنوان نمایندۀ عهدعتیق و قرون وسطایی آن بالا است. لذا جامعه سمپاتی به این ماجرا ندارد. بعد از جهنمی که درعراق و لیبی و سوریه راه افتاده و نقش دول امپریالیستی در آن، خوشبینی، امید و توهم اولیه به آنها و وبویژه آمریکا هم نمانده. مردم در ایران مطلقا سمپاتی به عربستان و ترکیه ندارند. عربستان در عین حال نیرویی نیست که توان لشکرکشی به ایران و یا هر کشور دیگری را داشته باشد.عربستان می تواند با اتکا به توان مالی و تسهیلاتی خود، با اجیر کردن نیروها، با تسلیح دیگران و برای ناامن کردن جامعه سرمایه گذاری کند. ممکن است با هر نیروی غیر مسئولی این نا امنی را ایجاد کرد ولی گفتم به طور واقعی سوریه کردن ایران، مطلقا در چشم انداز و در توان عربستان نیست.
اما علیرغم این باید ماجرا را جدی گرفت به این دلیل که در خاورمیانه یک آدمکشی وسیع و جنگ بر سر قومیت و مذهب را میان مردم به راه انداخته اند. عملاعراق به سه بخش شیعه، سنی و کرد تقسیم شده است. سوریه به یک درجه ای به همین صورت تقسیم شده است. به یمن سیاستهای ارتجاعی امریکا و متحدینش نفاقهای قومی، کینه کور قومی و کینه های مذهبی را در سطح بسیار بالایی زنده کرده اند و بذر نفرت را در کل منطقه پاشیده اند. به همین دلیل نباید این مخاطره و این خطر را دستکم گرفت. متاسفانه در اپوزیسیون ایران، در اپوزیسیون چپ هیچ نقشی برای این پروژه خطرناک قائل نیست، یا از کنار آن می گذرند. لذا من فکر می کنم حساسیت به این مسئله، احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت مردم این جامعه یک امر جدی است. این مسئله نه تنها از این زاویه، از زاویۀ مبارزه با جمهوری اسلامی نیز یک مسئلۀ جدی است. بطور قطع هر ناامنی، هر بمبی که در ایران منفجر بشود، در هر مسجد شیعه ای که بمبگذاری شود و یا هر مسجد عمر و عثمان و ابوبکری که منفجرشود، مثلا در شهرهایی مانند ارومیه که ترکیب جمعیتی آن کرد زبان و ترک زبان و مردم منتسب به شیعه و سنی است، کافی است تا نفاق قومی و مذهبی عمیقی را دامن بزند، نفاقی که اولین دودش به چشم طبقۀ کارگر در ایران میرود و مبارزات مردم زحمتکش جامعۀ ایران برعلیه جمهوری اسلامی لطمه میخورد. لطمه چنین اعمالی را نیروی انقلابی و برابری طلب، نیروهای متمدن و انساندوست میخورند که سرنگونی و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی امرشان است. با توجه به همه این فاکتورها باید این پروژه و مخاطرات آن را جدی گرفت.
متاسفانه در اپوزیسیون ایران و در اپوزسیون چپ و راست در کردستان گارد جدی بر سر ماجرای حزب دمکرات، بر سر تخاصمات عربستان و ایران و تلاش آنها برای جنگ نیابتی در کشورهای همدیگر، یا حداقل در ایران، نیست. یک دلیل جدی این مسئله این است که ضدیت با جمهوری اسلامی چنان چشم این اپوزیسیون را کور کرده که تقابل با این سناریو را از این زاویه که "مبارزه با جمهوری اسلامی" نیست نتیجتا به دفاع از مردم و دفاع از آزادی مردم مربوط نیست. به بالابردن سطح مبارزات و اتحاد مربوط مردم نیست و.... را وظیفه خود نمیداند. این اپوزیسیون از همین زاویه ضدیت با جمهوری اسلامی به حمله امریکا به ایران، به جنبش سبز بعنوان فرجه ای برای عروج و تقویت خود نگاه میکرد و امید بسته بود.
جمعبندی کنم بر خلاف توجیهاتی که رهبری حزب دمکرات و دفتر سیاسی این حزب سرهم میکند که گویا کشف کرده اند امروز وقت آن است که تاکتیک جدیدی به کار ببرند و مبارزات مردم را "تقویت" کنند و گویا جنگ مسلحانۀ آنها در خدمت این امر است، تحرکات و سیاست جدید این حزب اسلحه ای جدی دست جمهوری اسلامی برای پس زدن مبارزات مردم است. مردم کردستان هم با تجربه عملی که دارند سمپاتی به این سیاست حزب دمکرات ندارند ولی گفتم گارد در مقابل این خطر ضعیف است و در نتیجه باید به این امر با حساسیت بالایی برخورد کرد. باید هشدار داد و باید هشیار بود.
ما در این دوره به نوبۀ خود تلاش کردیم مخاطراتی که اپوزیسیون کرد مستقر در خاک کردستان عراق را تهدید می کند، گوشزد کنیم. تلاش کردیم نقشی که بارزانی و جمهوری اسلامی در این تخاصمات و معاملاتی که با هم دارند و مخاطرات آنرا بگوئیم و فکر می کنیم ما تنها نیستیم. مستقل از احزابی که تابحال سکوت کرده اند و اعلام موضعی نگرفته اند، ذهنیت عمومی جامعه، بخش وسیعی از صف آزادیخواهی در جامعۀ ایران، در جامعۀ کردستان، آنها هم مثل ما فکرمی کنند. اتکای ما روی این بخش از جامعه است و امیدواریم احزاب سیاسی مسئولانه به این واقعه برخورد کنند و این وضعیت را تشخیص دهند و سکوت خود را بشکنند. ما همه تلاش خود را در این زمینه میکنیم، چرا که فکر می کنیم مخاطرات جدی است و باید آنرا جدی گرفت. اگر سوریه ای کردن ایران و کردستان ممکن نیست اما نا امن کردن، قومی و مذهبی کردن فضای جامعه ممکن است. امری که زیانش را طبقۀ کارگر، مردم ایران علی العموم خواهند دید و دود آن به چشم مردم خواهد رفت. گارد گرفتن و سد بستن در مقابل این پروژه وظیفۀ هر نیروی مسئولی است. وظیفۀ هر آدم شرافتمند و فهیمی است. ما به نوبۀ خود در این زمینه تلاش خواهیم کرد و امیدواریم بتوانیم به کمک مردم آزادیخواه مانع متحقق شدن این پروژه شویم که کردستان ایران را نا امن کنند و به محل تاخت و تاز جمهوری اسلامی و نیروهای زیر دست عربستان یا متحد عربستان و قطر تبدیل شود.
جواب به سوالات حاضرین
این سوال مطرح شده است که آیا مسئلۀ فروش و بازار اسلحه نیست؟ من فکر می کنم این جواب کاملی نیست. گویا آمریکا جنگ را راه می اندازد برای اینکه اسلحه بفروشد یا روسیه جنگ راه می اندازد برای اینکه اسلحه بفروشد. اینطور نیست. بازار خرید و فروش اسلحه یک فاکتور است. وقتی جنگ راه می اندازند، طبیعی است همه سعی می کنند اسلحه هایشان را بفروشند. اما هدف از جنگ الزاما بر سر فروش اسلحه نیست، بلکه بر سر گسترش دامنۀ قدرت و نفوذی است که هریک روی جهان دارند. جنگ سر منافع اقتصادی و منافع سیاسی است. حمله به عراق ربطی به فروش اسلحه نداشت ولی در حمله به عراق مسلما یک دنیا اسلحه فروختند. از مین ها و تانکهای سوئد گرفته تا تسلیحات آلمان و انگلستان و کشورهای دیگر. خود انگلستان که یک پای جنگ با صدام بود، یک پای فروش اسلحه به صدام هم بود. جنگ عراق برای اینکه اسلحه بفروشند راه انداخته نشد. اهداف خیلی وسیع تری را دنبال می کردند. اهدافی که ما آندوره مفصل به آن پرداخته ایم و امروز هم در ابتدای بحث به آن اشاره کردیم.
نمی توان یک فرمول عمومی را در مورد همه جنگها بکار برد. مثلا جنگ عربستان و جمهوری اسلامی در یمن را نمی توان اینطور جواب داد. باید دید هر جنگی کدام مسئله را قرار است حل و فصل کند. بحران و جنگهای دورۀ اخیر که راه انداخته شد و به طور مشخص حمله به عراق ناشی از تناقضات خود غرب بود. جنگ عراق ربطی به مبارزه با صدام حسین نداشت. امروز خودشان اعتراف میکنند، اخیرا گزارش دلایل این جنگ و جنایات غرب و نقش بلر در این جنایت منتشر شد و صدر اخبار انگلیس بود. در انگلیس مسئله محاکمه بلر بطور جدی مطرح است. قبلا هم در کانادا اعتراضات وسیعی برای محاکمات بوش در جریان بود. بهر حال دلایل حمله به عراق را باید در تناقضات در خود غرب سر ناتو و دنیای پس از جنگ سرد جستجو کرد. هدف اولیۀ امریکا در این جنگ عراق و "نظم نوین جهانی" تحمیل هژمونی خود به متحدان دیروزش از جمله اروپا بود. بهرحال من فکر می کنم نمی شود یک فرمول برای توضیح همه جنگها پیدا کرد.
در مورد اینکه گفتم جامعۀ ایران پذیرای عربستان نیست یا اینکه سمپاتی به عربستان در روانشناسی جامعه نیست و برعکس سمپاتی به غرب هست، سوالی شد و لازم است توضیحاتی بدهم. ببینید بحث من این است که سمپاتی از سر ناآگاهی است. جامعۀ ایران تاریخا گاردی به نسبت غرب نداشته است. بخشا از فرهنگشان دفاع کرده است. بخشا منشا دمکراسی و آزادی را غرب میداند. بطور واقعی هم چه در اثر انقلابات بورژوایی در اروپا و چه در اثر رشد جنبش کارگری و دستاوردهای آن منشا آزادی ها، حقوق فردی و مدنی زیادی است. این سمپاتی عمومی از سر سمپاتی به آزادی، به مدرنیسم و..... با سمپاتی جنبش ناسیونالیسم پروغرب، ناسیونالیسم ایرانی که همزمان ناسیونالیسم ضد عرب است، عمیقا متفاوت است، اما همین فضای عمومی ناسیونالیسم ایرانی ضد عرب که دائما "نفرت از عرب" را در جامعه تبلیغ میکنند حتما روی فضای جامعه بی تاثیر نیست.
در مورد ارزیابی از چپ هم نکته ای را توضیح بدهم. ببینید چپ ایران، از زاویۀ ناسیونالیسم چپ ایرانی، تاریخا به نسبت ناسیونالیسم کرد از زاویۀ ناسیونالیسم ایرانی یک بدهکاری دارد. "حقوق خلقها"، "حقوق اقلیتها"، "حقوق خلق کرد"، بیان این بدهکاری تاریخی است. به همین دلیل در تمام دوره جنگ حزب دمکرات که به کمونیستها، در کومله وحزب کمونیست، تحمیل کرد، بخش وسیعی از چپ ایران، راه کارگر و شاخۀ مختلف چریک و ...، رسمی یا غیر رسمی در کنار حزب دمکرات و سیاستهای ضد کارگری و ضد کمونیستی آن ایستادند. همین بدهکاری تاریخی این چپ به ناسیونالیسم کرد تحت عنوان نماینده "ملت تحت ستم کرد" باعث میشود امروز هم نسبت به حزب دمکرات گاردی نداشته باشند. اما شاهد همین سکوت در مقابل مجاهد نیستید . برای این چپ حزب دمکرات و "مبارزات خلقها" تقدس خاصی دارند. به اسناد کنگرۀ اخیر راه کارگر توجه کنید، پر است از دفاع عمومی از " خلقهای ایران" و "مبارزات حق طلبانۀ خلقهای ایران" و طبیعتا حزب دمکرات و ناسیونالیستهای ترک نمانیدگان اعتراض این "خلقها" هستند. خوب توقع اینکه اینها در مقابل یکی از نیروهای اصلی ناسیونالیسم کرد که تاریخی از مبارزۀ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی دارد، گاردی داشته باشد غلط است. بخشی از این چپها پای خودشان در میدان است. نمی شود فعالیت حزب دمکرات را زیر افقی که قطب عربستان- قطر- ترکیه علیه ایران را محکوم کرد اما لگدی به بارزانی، که یک پای این تحرک و بند و بست بارزانی است، نزد. سالها است رابطه دوستانه و "دیپلماتیک" این جریانات با بارزانی و احزاب کردی در عراق مانع موضعگیری روشن شان میشود. سی سال است در کردستان عراق نشسته اند و وقتی سوال میکنید چرا در مقابل زن کشی در این جامعه ساکت هستید میگوید آقا مناسبات دیپلماسی داریم نمیشود. دیپلماسی آنها شده آن که سناریوی سیاه به جامعۀ کردستان و مردم کردستانی که با شعار چپش با پرچم به میدان آمده است ، مناسبات با بارزانی ،ظاهرا حفظ این مناسبات ارزشش بالاتر است از دفاع از کارگر و زحمتکش کردستان، دفاع از زن، دفاع از سوسیالیسم و .... . یکی از این احزاب چپ و شاید چپ ترین آنها حزب کمونیست ایران است. اولین سخنرانی ابراهیم علیزاده، که از اولین کسانی است که نسبت به این ماجرا اعلام موضع میکند، را در نظر بگیریم لب کلام این مصاحبه این است که "این سیاست ما نیست". راست می گوید این سیاست آنها نیست. درست است که کومله نه زیر چتر عربستان رفته و نه وارد این پروسه شده است. سوال این است که جریانی دارد این سیاست را پیش می برد و موضع شما نسبت به این چیست؟ سیاست من این نیست جواب نیست. اما اگر همین سوال را در مورد مجاهد بپرسید خیلی چیزهای دیگر می گوید. من تا حالا ندیدم احزاب چپ رسما نسبت به ماجرا چیزی بگویند. اینکه ماجرا چیست؟ دلیل این سکوت چیست؟ آیا قرار نیست چیزی اتفاق بیافتد؟ محمد فتاحی توضیح داد ده سال قبل کسی فکر می کرد مدرسه را بمباران می کنند، مردم را سر می برند، با وساطت بارزانی شنگال را تحویل داعش می دهند؟ کسی فکر میکرد بردگی دوران محمد را در مورد زنان ایزدی پیش می برند؟ کسی اینها را پیش بینی می کرد؟ کسی اینها را تصور می کرد؟ واقعا نمی کرد. کسی عروج پدیدۀ داعش راتصور می کرد؟ تصور نمی کرد همچین پدیده ای، به عنوان دفاع از مردم سوریه، زیر سایه و چتر غرب و در راس آن دولت آمریکا و ناتو عروج کند. خیلی غیر محتمل ها را دورۀ اخیر شدنی کردند. مهندسی اش کردند. اینطور نبود اتفاقی پیش آمده باشند و یا مکانیزم طبیعی زندگی، مبارزه و اعتراض مردم باشند.
همانطور که گفتم متاسفانه این سکوت در نیروهای سیاسی هست. افرادی سر این ماجرا حرف زده اند، نوشته اند و موضع گرفتند ولی به عنوان احزاب رسمی هیچکدامشان تا بحال چیزی نگفته اند. به عنوان حزب تنها جریانی که صحبت کرده است حزب کمونیست و ابراهیم علیزاده است که آن هم نمی گوید ماجرا چی است و به اینکه "سیاست من این نیست" اکتفا میکند.
در جواب به سوال رابطه حزب دمکرات بورژوازی کرد و اینکه آیا حزب دمکرات بورژوازی کرد را نمایندگی میکند یا نه و نامه اعتراضی چهار صد نفر از کردستان در مورد جنگ مسلحانه و... نیز نکاتی کوتاه را بیان کنم.
ببینید هیچ زمانی نمیشود گفت یک حزب بورژوایی نماینده کل طبقه را میکند. حزب دمکرات حزبی بورژوایی است اما آیا نمانیدگی کل بورژوازی کرد را کرده یا میکند؟ نه! احزاب مختلف بورژوایی نمایندگی لایه های مختلف بورژوایی و جنبشهای سیاسی مختلف این طبقه را میکنند، احزاب لیبرال همانقدر بورژوایی اند که احزاب فاشیست. در مورد جمهوری اسلامی هم همینطور است. جمهوری اسلامی همیشه دولتی بورژوایی بوده اما امروز بخش وسیعتری از بورژوازی ایران و جنبش سیاسی آن را نمایندگی میکند.
ببینید تغییراتی در جامعۀ کردستان پیش آمده است که ما به آن پرداخته ایم. در چندین سال گذشته بخش وسیعی از بورژوازی کرد در جامعۀ کردستان با بورژوازی ایران اینتگره شده است. بورژوازی کرد بیش از همیشه منفعتش را در ادامۀ حیات با جمهوری اسلامی می بیند تا مثلا کردستان ایران جدا بشود و حزب دمکرات فلان بشود. بورژوازی کرد منفعت اقتصادی و سیاسی خودش را با وجود و حاکمیت جمهوری اسلامی بیشتر تامین میبیند و به همین دلیل پشت خیلی از پروژهایی که بخشی از احزاب بورژوایی دارند یا ناسیونالیست های کرد دارند نمی رود. همین دوره که میگویی چهارصد نفر نامه نوشته و گفته اند خواهان این تاکتیک حزب دمکرات نیستیم خیلی روشن بخش اعظم بورژوازی کرد عموما خواهان همچین تاکتیکی نیست. توجه داشته باشید که هیچ بورژوایی نمی خواهد جامعه ای که سود ازش می برد یک دفعه دچار اغتشاش بشود، دچار ویرانی بشود. مگر بارزانی و طالبانی خواهان این هستند که اوضاع کردستان عراق به هم بخورد؟ به هم بخورد سود کلانی که آنها می برند قطع می شود. آنها از سر سود خودشان، از سر منافع سیاسی و اقتصادی واقعی خودشان، که همیشه آنرا به عنوان منافع جامعه و مردم بیان می کنند، نمیخواهند کردستان عراق یا ایران به سوریه و عراق تبدیل شود. احزاب سیاسی در دوره هایی تاکتیکها و سیاستهایی اتخاذ می کنند، که طبقه شان باهاشان نمی آید. اکثریتش نمی آید و از آن حزب کنده میشود! حزب دمکرات کردستان ایران هم سیاستی اتخاذ کرده که، بورژوای عاقل در کردستان از سر نیاز و منفعت طبقاتی و زمینی خود می گوید آقا جان من باهات نمی آیم. دارم سودم را می برم. جمهوری اسلامی جامعه را ساکت کرده و کارگر ارزان و مفت زیاد و سود طبقه من تامین است و نمیخواهم از دست بدهم و با سیاست شما نیستم، کنار دولت روحانی میمانم و این به نفع من است. بهر حال حزب دمکرات یک حزب بورژوایی است، اما نماینده کل بورژوازی کردی که از تاکتیک اخیر حزب دمکرات دل خوشی ندارد و به آن سمپاتی ندارد، نیست.